نیازیدن
لغتنامه دهخدا
نیازیدن . [ ن َ دَ ] (مص منفی ) قصد و آهنگ نکردن . دست به طرف چیزی دراز ننمودن . (برهان قاطع) (انجمن آرا). مقابل یازیدن به معنی آختن و دراز کردن دست بسوی چیزی :
برآتش بنه خواسته هر چه هست
نگر تا نیازی به یک چیز دست .
چو بخشنده باشی و فریادرس
نیازدبه تاج و به تخت تو کس .
قدح ز اشتیاق تو بگریست خون
که دستی سوی او نیازیده ای .
|| نیفکندن و نینداختن . || ناله نکردن . ننالیدن . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء).
برآتش بنه خواسته هر چه هست
نگر تا نیازی به یک چیز دست .
چو بخشنده باشی و فریادرس
نیازدبه تاج و به تخت تو کس .
قدح ز اشتیاق تو بگریست خون
که دستی سوی او نیازیده ای .
|| نیفکندن و نینداختن . || ناله نکردن . ننالیدن . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء).