نگونساری
لغتنامه دهخدا
نگونساری . [ ن ِ ] (حامص مرکب ) آویختگی . واژگونی . (ناظم الاطباء). نگونسار بودن . رجوع به نگونسار شود. || سرنگونی . به خاک افتادگی . مقابل افراشتگی :
به دولتت عَلَم دین حق فراشته باد
به صولتت عَلَم کفر در نگونساری .
|| سربه زیرافکندگی . (ناظم الاطباء). سرافکندگی . خواری . پستی :
تو چو خر فتنه ٔ خور چون شدی ای نادان
اینْت نادانی و نحسی و نگونساری .
|| هلاک . (یادداشت مؤلف ) : که در نگونساری و خاکساری ایشان راحت و آسایش انام و تازگی ایام است . (تاریخ قم ص 4).
به دولتت عَلَم دین حق فراشته باد
به صولتت عَلَم کفر در نگونساری .
|| سربه زیرافکندگی . (ناظم الاطباء). سرافکندگی . خواری . پستی :
تو چو خر فتنه ٔ خور چون شدی ای نادان
اینْت نادانی و نحسی و نگونساری .
|| هلاک . (یادداشت مؤلف ) : که در نگونساری و خاکساری ایشان راحت و آسایش انام و تازگی ایام است . (تاریخ قم ص 4).