نگون شدن
لغتنامه دهخدا
نگون شدن . [ ن ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) نگون گشتن . نگون گردیدن . به خاک افتادن . با سر به زمین آمدن .از پای درآمدن . تباه شدن . سرنگون گشتن :
نگون بخت شد همچو بختش نگون
ابا سیب رنگین به آب اندرون .
زپای اندرآمد نگون گشت طوس
تو گفتی ز پیل ژیان یافت کوس .
همه داد کن تو به گیتی درون
که از داد هرگز نشد کس نگون .
|| خراب شدن . (یادداشت مؤلف ). فروریختن . به خاک غلطیدن :
همی نگون شود از بس نهیب هیبت تو
به ترک خانه ٔ خان و به هند رایت رای .
چو دیوار بر برف سازی نخست
نگون زود گردد به بنیاد سست .
|| سرنگون شدن . نگونسار شدن . از حالت اعتدال و استواری خارج شدن :
امام شرع سلطان طریقت ناصرالدین آن
که تا رایات او آمد نگون شد چتر بددینان .
|| سرازیر شدن . به پائین روانه شدن . فرورفتن :
همانگه نگون شد سوار از فراز
در بسته ٔ حصن شد زود باز.
ظل صنوبرمثال گشت به مغرب نگون
مهر ز مشرق نمود مهره ٔ زر آشکار.
|| باطل شدن . وارونه و معکوس شدن . (یادداشت مؤلف ) :
مگر کو سر و تن بشوید به خون
شود فال اخترشناسان نگون .
- نگون شدن بخت ؛ بدبخت شدن . بخت و اقبال به کسی پشت کردن :
به زاری همی دیدگان پر ز خون
شده بخت گردان ترکان نگون .
از این پس به خیره نریزند خون
که بخت جفاپیشگان شد نگون .
|| پست شدن . (یادداشت مؤلف ).
- نگون شدن سر تخت ؛پست شدن . (یادداشت مؤلف ). از مقام و منصب افتادن :
بکشتند هیتالیان ناگهان
نگون شد سر تخت شاهنشهان .
همه مرز شد همچو دریای خون
سر تخت بیدادگر شد نگون .
نگون بخت شد همچو بختش نگون
ابا سیب رنگین به آب اندرون .
زپای اندرآمد نگون گشت طوس
تو گفتی ز پیل ژیان یافت کوس .
همه داد کن تو به گیتی درون
که از داد هرگز نشد کس نگون .
|| خراب شدن . (یادداشت مؤلف ). فروریختن . به خاک غلطیدن :
همی نگون شود از بس نهیب هیبت تو
به ترک خانه ٔ خان و به هند رایت رای .
چو دیوار بر برف سازی نخست
نگون زود گردد به بنیاد سست .
|| سرنگون شدن . نگونسار شدن . از حالت اعتدال و استواری خارج شدن :
امام شرع سلطان طریقت ناصرالدین آن
که تا رایات او آمد نگون شد چتر بددینان .
|| سرازیر شدن . به پائین روانه شدن . فرورفتن :
همانگه نگون شد سوار از فراز
در بسته ٔ حصن شد زود باز.
ظل صنوبرمثال گشت به مغرب نگون
مهر ز مشرق نمود مهره ٔ زر آشکار.
|| باطل شدن . وارونه و معکوس شدن . (یادداشت مؤلف ) :
مگر کو سر و تن بشوید به خون
شود فال اخترشناسان نگون .
- نگون شدن بخت ؛ بدبخت شدن . بخت و اقبال به کسی پشت کردن :
به زاری همی دیدگان پر ز خون
شده بخت گردان ترکان نگون .
از این پس به خیره نریزند خون
که بخت جفاپیشگان شد نگون .
|| پست شدن . (یادداشت مؤلف ).
- نگون شدن سر تخت ؛پست شدن . (یادداشت مؤلف ). از مقام و منصب افتادن :
بکشتند هیتالیان ناگهان
نگون شد سر تخت شاهنشهان .
همه مرز شد همچو دریای خون
سر تخت بیدادگر شد نگون .