نگاشتن
لغتنامه دهخدا
نگاشتن . [ ن ِ ت َ ] (مص ) نوشتن . (برهان قاطع) تحریر کردن . نگاریدن : تا آنگاه که مضربان و حاسدان دل آن خداوند را بر ما درشت کردند و تضریب ها نگاشتند. (تاریخ بیهقی ص 214).
چون کتاب اﷲ به سرخ و زردمی شاید نگاشت
گر تو سرخ و زرد پوشی هم بشاید بی گمان .
و دبیری ... با کاغذ و قرصی مداد که دو درهم سیاه ارزد ذکر ایشان بر صفحه ٔ ایام نگاشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 7).
|| رسم کردن . ترسیم کردن . (یادداشت مؤلف ) : و آنچ هست از شهرها آن است که ما بر صورت [ یعنی اطلس جغرافیا ] بنگاشتیم . (حدود العالم از یادداشت مؤلف ).
گر دل خطی بنگاشتی زلف و لبش پنداشتی
هم عقد پروین داشتی هم طوق جوزا یافتی .
یا بی قلم دو نون مربع نگاشته
اندر میان چو تا دو نقط کرده مضمرش .
رجوع به شواهد ذیل معنی بعد شود. || نقاشی کردن . (برهان قاطع). نقش کردن . (یادداشت مؤلف ). تصویر کردن . کشیدن صورت چیزی یا کسی را :
به قرطاس بر پیل بنگاشتند
به چشم جهاندار بگذاشتند.
چنو سوار نداند نگاشتن به قلم
اگرچه باشد صورتگری بدیعنگار.
روز میدان گر تو را نقاش چین بیند به رزم
خیره گردد شیر بنگارد همی جای سوار.
نوروز برنگاشت به صحرا به مشک و می
تمثالهای عزه و تصویرهای می .
ای نه به خامه نگاشته چو تو مانی
وی نه به رنده گذارده چو تو آزر.
بر نقره ٔ خام تو بتا خامه ٔ خوبی
بنگاشته از غالیه دو خط معما.
پیراهن او [ آزرمی دخت در کتاب صورالملوک ] سرخ نگاشته است . (مجمل التواریخ ).
وصلی که در اندیشه نیارم پنداشت
نقشی است که آسمان هنوزش ننگاشت .
چوبک زند مسیح مگر زآن نگاشتند
با صورت صلیب بر ایوان قیصرش .
توقع از ایام ایشان داشتن به لمع سراب مغرور شدن است و نقش بر صفحه ٔ آب نگاشتن . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 218).
تو را سهمگین مرد پنداشتند
به گرمابه در زشت بنگاشتند.
|| نقش و نگار کردن . (برهان قاطع) :
رویم به گل و به مشک بنگاشت
چون دید که فتنه ٔ نگارم .
|| ترصیع کردن :
دوصد کنگره گردش افراشته
به یاقوت و دُر پاک بنگاشته .
|| نقر کردن . (یادداشت مؤلف ) :
مردمان بخرد اندر هر زمان
راه دانش را به صد گونه زبان
گرد کردند و گرامی داشتند
تا به سنگ اندر همی بنگاشتند.
و به نزدیک بشاور کوهی است که بر آن صورت هر ملکی و موبدی و مرزبانی که پیش از وی بوده است ، نگاشته است . (حدود العالم ).
نخست آزرم آن کرسی نگه داشت
بر آن تمثالهای نغز بنگاشت .
|| ضرب کردن بر سکه : به وقت ملوک عجم هر دو روی درم پیکر ملک نگاشتندی از یک سوی ملک بر تخت نشسته و نیزه بر دست ... (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). || ساختن . (از برهان قاطع، ذیل نگاشت ). صورت بخشیدن . آفریدن . نگاریدن : او را گفت [ خدا ] یا ارمیا من پیش از آنکه تو را آفریدم تو را برگزیدم و پیش از آنکه تو را نگاشتم تو را پاکیزه کردم . (تفسیر ابوالفتوح رازی ). بر وجود خویش که عالمی صغری است اندیشه گماشت که این را که نگاشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 1).
خدای تا گل آدم سرشت و خلق نگاشت
سلاله ای چو تو دیگر نیافرید زطین .
سزد که روی اطاعت نهند بر درحکمش
مصوری که درون رحم نگاشت جنین را.
چون کتاب اﷲ به سرخ و زردمی شاید نگاشت
گر تو سرخ و زرد پوشی هم بشاید بی گمان .
و دبیری ... با کاغذ و قرصی مداد که دو درهم سیاه ارزد ذکر ایشان بر صفحه ٔ ایام نگاشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 7).
|| رسم کردن . ترسیم کردن . (یادداشت مؤلف ) : و آنچ هست از شهرها آن است که ما بر صورت [ یعنی اطلس جغرافیا ] بنگاشتیم . (حدود العالم از یادداشت مؤلف ).
گر دل خطی بنگاشتی زلف و لبش پنداشتی
هم عقد پروین داشتی هم طوق جوزا یافتی .
یا بی قلم دو نون مربع نگاشته
اندر میان چو تا دو نقط کرده مضمرش .
رجوع به شواهد ذیل معنی بعد شود. || نقاشی کردن . (برهان قاطع). نقش کردن . (یادداشت مؤلف ). تصویر کردن . کشیدن صورت چیزی یا کسی را :
به قرطاس بر پیل بنگاشتند
به چشم جهاندار بگذاشتند.
چنو سوار نداند نگاشتن به قلم
اگرچه باشد صورتگری بدیعنگار.
روز میدان گر تو را نقاش چین بیند به رزم
خیره گردد شیر بنگارد همی جای سوار.
نوروز برنگاشت به صحرا به مشک و می
تمثالهای عزه و تصویرهای می .
ای نه به خامه نگاشته چو تو مانی
وی نه به رنده گذارده چو تو آزر.
بر نقره ٔ خام تو بتا خامه ٔ خوبی
بنگاشته از غالیه دو خط معما.
پیراهن او [ آزرمی دخت در کتاب صورالملوک ] سرخ نگاشته است . (مجمل التواریخ ).
وصلی که در اندیشه نیارم پنداشت
نقشی است که آسمان هنوزش ننگاشت .
چوبک زند مسیح مگر زآن نگاشتند
با صورت صلیب بر ایوان قیصرش .
توقع از ایام ایشان داشتن به لمع سراب مغرور شدن است و نقش بر صفحه ٔ آب نگاشتن . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 218).
تو را سهمگین مرد پنداشتند
به گرمابه در زشت بنگاشتند.
|| نقش و نگار کردن . (برهان قاطع) :
رویم به گل و به مشک بنگاشت
چون دید که فتنه ٔ نگارم .
|| ترصیع کردن :
دوصد کنگره گردش افراشته
به یاقوت و دُر پاک بنگاشته .
|| نقر کردن . (یادداشت مؤلف ) :
مردمان بخرد اندر هر زمان
راه دانش را به صد گونه زبان
گرد کردند و گرامی داشتند
تا به سنگ اندر همی بنگاشتند.
و به نزدیک بشاور کوهی است که بر آن صورت هر ملکی و موبدی و مرزبانی که پیش از وی بوده است ، نگاشته است . (حدود العالم ).
نخست آزرم آن کرسی نگه داشت
بر آن تمثالهای نغز بنگاشت .
|| ضرب کردن بر سکه : به وقت ملوک عجم هر دو روی درم پیکر ملک نگاشتندی از یک سوی ملک بر تخت نشسته و نیزه بر دست ... (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). || ساختن . (از برهان قاطع، ذیل نگاشت ). صورت بخشیدن . آفریدن . نگاریدن : او را گفت [ خدا ] یا ارمیا من پیش از آنکه تو را آفریدم تو را برگزیدم و پیش از آنکه تو را نگاشتم تو را پاکیزه کردم . (تفسیر ابوالفتوح رازی ). بر وجود خویش که عالمی صغری است اندیشه گماشت که این را که نگاشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 1).
خدای تا گل آدم سرشت و خلق نگاشت
سلاله ای چو تو دیگر نیافرید زطین .
سزد که روی اطاعت نهند بر درحکمش
مصوری که درون رحم نگاشت جنین را.