نگاریده
لغتنامه دهخدا
نگاریده . [ ن ِ دَ / دِ ] (ن مف ) نوشته . مرقوم . ثبت شده . نگاشته شده :
نگاریده نام خدای از نخست
که بی نام او دین نیاید درست .
اثرهای آن شاه آفاق گرد
ندیدم نگاریده در یک نورد.
گرت صورت حال بد یا نکوست
نگاریده ٔ دست تقدیر اوست .
|| نقاشی کرده شده . آراسته و مزین . منقش :
بسوزم نگاریده کاخ تو را
ز بن برکنم بیخ و شاخ تو را.
|| پرنقش ونگار :
چو بیژن بدید آن نگاریده گور
به دلْش اندر افتاد از آن گور شور.
سپر دارند ایشان در گه جنگ
چو دیواری نگاریده به صد رنگ .
یکی دیبا طرازیدم نگاریده به حکمتها
که هرگز نامد و ناید چنین از روم دیبائی .
|| بزک کرده . (یادداشت مؤلف ). آرایش شده . آراکرده :
جوان چون بدید آن نگاریده روی
به سان دو زنجیر مرغول موی .
ای نگاریده نگاری که ز تو مجلس من
گه چو کشمیر بود گاه چو فرخاربود.
|| تصویرکرده شده . منقوش :
نگاریده بر برگها چهر اوی
همی بوی مشک آمد از مهر اوی .
نگاریده هم زین نشان بر حریر
نهاده به نزدیکی یادگیر.
نگاریده بر چند جا بر مصور
شه شرق را اندر آن کاخ پیکر.
نگاریده نام خدای از نخست
که بی نام او دین نیاید درست .
اثرهای آن شاه آفاق گرد
ندیدم نگاریده در یک نورد.
گرت صورت حال بد یا نکوست
نگاریده ٔ دست تقدیر اوست .
|| نقاشی کرده شده . آراسته و مزین . منقش :
بسوزم نگاریده کاخ تو را
ز بن برکنم بیخ و شاخ تو را.
|| پرنقش ونگار :
چو بیژن بدید آن نگاریده گور
به دلْش اندر افتاد از آن گور شور.
سپر دارند ایشان در گه جنگ
چو دیواری نگاریده به صد رنگ .
یکی دیبا طرازیدم نگاریده به حکمتها
که هرگز نامد و ناید چنین از روم دیبائی .
|| بزک کرده . (یادداشت مؤلف ). آرایش شده . آراکرده :
جوان چون بدید آن نگاریده روی
به سان دو زنجیر مرغول موی .
ای نگاریده نگاری که ز تو مجلس من
گه چو کشمیر بود گاه چو فرخاربود.
|| تصویرکرده شده . منقوش :
نگاریده بر برگها چهر اوی
همی بوی مشک آمد از مهر اوی .
نگاریده هم زین نشان بر حریر
نهاده به نزدیکی یادگیر.
نگاریده بر چند جا بر مصور
شه شرق را اندر آن کاخ پیکر.