نگاریدن
لغتنامه دهخدا
نگاریدن . [ ن ِ دَ ] (مص ) نگاشتن . (آنندراج ). نوشتن . (ناظم الاطباء). تحریر کردن . (فرهنگ فارسی معین ). نقش کردن :
چه سغدی چه چینی و چه پهلوی
نگاریدن آن کجا بشنوی .
بگفت این و پس در دل مصطفی
نگاریدش این سوره ٔ باصفا.
با اینهمه از سرشک بر رخ
ﷲ الحمد می نگارد.
|| آراستن . بزک کردن . آرایش کردن . زینت کردن :
دگرباره فرودآمد بت آرای
نگارید آن سمنبر را سراپای .
این شوی کش سلیطه هر روزی
بنگر که چگونه روی بنگارد.
حاجت به نگاریدن نبود رخ زیبا را
تو ماه پری پیکر زیبا و نگارینی .
غلامان دُرّ و گوهر می فشانند
کنیزان دست و ساعد می نگارند.
|| صورت بخشیدن . آفریدن :
ببیند زاندک سرشت آب و خاک
دو گیتی نگاریده یزدان پاک .
نگارنده دانم که هست از درون
نگاریدنش را ندانم که چون .
|| ساختن . (یادداشت مؤلف ) :
نیک و بد این عالم پیش و پس کار او
زودا که تو دریابی زودا که تو بنگاری .
|| نقاشی کردن . (آنندراج ). نقش کردن . کشیدن صورت و خط. رسم کردن . (ناظم الاطباء). تصویر کردن :
بر ایوان نگارید چندی نگار
ز شاهان و از بزم و از کارزار.
نگاری نگارید بر خاک پیش
همیدون به سان سر گاومیش .
نگار سکندر چنان هم که بود
نگارید وز جای برگشت زود.
و گر آزر بدانستی تصاویرش نگاریدن
نه ابراهیم از آن بدعت بری گشتی نه اسحاقش .
صورنگار حدیثم ولی هر آن صورت
که جان در او نتوانم نهاد ننگارم .
هر آن صورت که صورتگر نگارد
نشان دارد ولیکن جان ندارد.
بر این گوشه رومی کند دستکار
بر آن گوشه چینی نگارد نگار.
چه سغدی چه چینی و چه پهلوی
نگاریدن آن کجا بشنوی .
بگفت این و پس در دل مصطفی
نگاریدش این سوره ٔ باصفا.
با اینهمه از سرشک بر رخ
ﷲ الحمد می نگارد.
|| آراستن . بزک کردن . آرایش کردن . زینت کردن :
دگرباره فرودآمد بت آرای
نگارید آن سمنبر را سراپای .
این شوی کش سلیطه هر روزی
بنگر که چگونه روی بنگارد.
حاجت به نگاریدن نبود رخ زیبا را
تو ماه پری پیکر زیبا و نگارینی .
غلامان دُرّ و گوهر می فشانند
کنیزان دست و ساعد می نگارند.
|| صورت بخشیدن . آفریدن :
ببیند زاندک سرشت آب و خاک
دو گیتی نگاریده یزدان پاک .
نگارنده دانم که هست از درون
نگاریدنش را ندانم که چون .
|| ساختن . (یادداشت مؤلف ) :
نیک و بد این عالم پیش و پس کار او
زودا که تو دریابی زودا که تو بنگاری .
|| نقاشی کردن . (آنندراج ). نقش کردن . کشیدن صورت و خط. رسم کردن . (ناظم الاطباء). تصویر کردن :
بر ایوان نگارید چندی نگار
ز شاهان و از بزم و از کارزار.
نگاری نگارید بر خاک پیش
همیدون به سان سر گاومیش .
نگار سکندر چنان هم که بود
نگارید وز جای برگشت زود.
و گر آزر بدانستی تصاویرش نگاریدن
نه ابراهیم از آن بدعت بری گشتی نه اسحاقش .
صورنگار حدیثم ولی هر آن صورت
که جان در او نتوانم نهاد ننگارم .
هر آن صورت که صورتگر نگارد
نشان دارد ولیکن جان ندارد.
بر این گوشه رومی کند دستکار
بر آن گوشه چینی نگارد نگار.