نگار کردن
لغتنامه دهخدا
نگار کردن . [ ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نگاشتن . نقش کردن . نقاشی کردن :
برش چون بر شیر و رخ چون بهار
ز مشک سیه کرده بر گل نگار.
|| نقش کردن . ثبت کردن :
بر درگه خلیفه دبیران همی کنند
توقیع نامه های تو بر دیده ها نگار.
به سان فرقان آمد قصیده ام بنگر
که قدردانْش کند در دل و دو دیده نگار.
|| کشیدن . ترسیم کردن . تصویر کردن . نگاشتن . صورت و شکل چیزی را نقاشی کردن :
بفرمود تا زخم او را به تیر
مصور نگاری کند بر حریر.
فریدون ابا گرزه ٔ گاوسار
بفرمود کردن به آنجا نگار.
بر آن تخت صد خانه کرده نگار
خرامیدن لشکر و شهریار.
بس نمانده ست که شاهان ز پی فخر کنند
صورت تخت تو و نام تو بر تاج نگار.
کس نیاید به پای دیواری
که بر آن صورتت نگار کنند.
آن صانع لطیف که بر فرش کاینات
چندین هزار صورت الوان نگار کرد.
|| زینت کردن .آراستن . به نقش و نگار چیزی یا جائی را آراستن :
یکی کاخ دیدند نو شاهوار
به زرّ و گهر کرده یکسر نگار.
|| رنگین کردن . نگارین کردن . خضاب کردن . بزک کردن :
فروهشته از گوش او [ گربه ] گوشوار
به ناخن بر از لاله کرده نگار.
هر شب همی کنم همه اطراف روی خویش
بی روی چون نگار تو از خون دل نگار.
|| ترصیع کردن . از جواهر نقش ها بر چیزی نگاشتن :
فروهشته از تاج دو گوشوار
به دُرّ و به یاقوت کرده نگار.
ز پیروزه کرده بر او بر نگار
بر ایوانْش یاقوت برده به کار.
برش چون بر شیر و رخ چون بهار
ز مشک سیه کرده بر گل نگار.
|| نقش کردن . ثبت کردن :
بر درگه خلیفه دبیران همی کنند
توقیع نامه های تو بر دیده ها نگار.
به سان فرقان آمد قصیده ام بنگر
که قدردانْش کند در دل و دو دیده نگار.
|| کشیدن . ترسیم کردن . تصویر کردن . نگاشتن . صورت و شکل چیزی را نقاشی کردن :
بفرمود تا زخم او را به تیر
مصور نگاری کند بر حریر.
فریدون ابا گرزه ٔ گاوسار
بفرمود کردن به آنجا نگار.
بر آن تخت صد خانه کرده نگار
خرامیدن لشکر و شهریار.
بس نمانده ست که شاهان ز پی فخر کنند
صورت تخت تو و نام تو بر تاج نگار.
کس نیاید به پای دیواری
که بر آن صورتت نگار کنند.
آن صانع لطیف که بر فرش کاینات
چندین هزار صورت الوان نگار کرد.
|| زینت کردن .آراستن . به نقش و نگار چیزی یا جائی را آراستن :
یکی کاخ دیدند نو شاهوار
به زرّ و گهر کرده یکسر نگار.
|| رنگین کردن . نگارین کردن . خضاب کردن . بزک کردن :
فروهشته از گوش او [ گربه ] گوشوار
به ناخن بر از لاله کرده نگار.
هر شب همی کنم همه اطراف روی خویش
بی روی چون نگار تو از خون دل نگار.
|| ترصیع کردن . از جواهر نقش ها بر چیزی نگاشتن :
فروهشته از تاج دو گوشوار
به دُرّ و به یاقوت کرده نگار.
ز پیروزه کرده بر او بر نگار
بر ایوانْش یاقوت برده به کار.