نکال کردن
لغتنامه دهخدا
نکال کردن . [ ن َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) عذاب کردن . عقوبت کردن . (فرهنگ فارسی معین ). مجازات کردن . شکنجه دادن : یکی گفت او را به تازیانه باید زد و نکال باید کرد. (تاریخ بیهقی ).
مه شد موافق او در دق بدین جنایت
هر سال در خسوفی کرد آسمان نکالش .
یا فلان عضو او ببرند و نکال و مثله کنند. (جهانگشای جوینی ). و آنکس که او را راه داده باشد نکال و عقاب کنند. (جهانگشای جوینی ).
مه شد موافق او در دق بدین جنایت
هر سال در خسوفی کرد آسمان نکالش .
یا فلان عضو او ببرند و نکال و مثله کنند. (جهانگشای جوینی ). و آنکس که او را راه داده باشد نکال و عقاب کنند. (جهانگشای جوینی ).