نژندی
لغتنامه دهخدا
نژندی . [ ن ِ / ن َ ژَ ] (حامص ) غمگینی . دل گرفتگی . ملالت . افسردگی . اندوه . (ناظم الاطباء). غم . ملال . نژند بودن :
درستی و هم دردمندی بود
گهی خوشی و گه نژندی بود.
سلیح و سپاه و درم پیش تست
نژندی به جان بداندیش تست .
نژندی و هم شادمانی ز تست
انوشه دلیری که راه تو جست .
نباشد شادمانی بی نژندی
نه پیروزی بود بی مستمندی .
که نه چیز دارد نه دانش نه رای
نژندی است بهرش به هر دوسرای .
پدیدار آید از خوش خنده ٔ تو
به روی دشمن صاحب نژندی .
لیک چون طالعم به صحبتشان
نیست در دل مرا نژندی نیست .
|| پستی . پست شدن . افتادگی . مقابل اوج و رفعت وبلندی :
هم او تخت و تاج و بلندی دهد
هم او تیرگی و نژندی دهد.
|| پژمردگی . افسردگی :
کنون سوسنت دردمندی گرفت
گلت ریخت لاله نژندی گرفت .
و رجوع به نژند شود.
- نژندی کردن :
وگر خود دگرگونه گردد سخن
تو زاری مساز و نژندی مکن .
بدو گفت گشتاسب تندی مکن
بزرگی بیابی نژندی مکن .
درستی و هم دردمندی بود
گهی خوشی و گه نژندی بود.
سلیح و سپاه و درم پیش تست
نژندی به جان بداندیش تست .
نژندی و هم شادمانی ز تست
انوشه دلیری که راه تو جست .
نباشد شادمانی بی نژندی
نه پیروزی بود بی مستمندی .
که نه چیز دارد نه دانش نه رای
نژندی است بهرش به هر دوسرای .
پدیدار آید از خوش خنده ٔ تو
به روی دشمن صاحب نژندی .
لیک چون طالعم به صحبتشان
نیست در دل مرا نژندی نیست .
|| پستی . پست شدن . افتادگی . مقابل اوج و رفعت وبلندی :
هم او تخت و تاج و بلندی دهد
هم او تیرگی و نژندی دهد.
|| پژمردگی . افسردگی :
کنون سوسنت دردمندی گرفت
گلت ریخت لاله نژندی گرفت .
و رجوع به نژند شود.
- نژندی کردن :
وگر خود دگرگونه گردد سخن
تو زاری مساز و نژندی مکن .
بدو گفت گشتاسب تندی مکن
بزرگی بیابی نژندی مکن .