نویدن
لغتنامه دهخدا
نویدن . [ ن َ دَ ] (مص ) زاری کردن . نالیدن . (برهان قاطع) :
کنون زود پیرایه بگشا و رو
به پیش پدر بس بزاری بنو.
ز درد دل آن شب بدانسان نوید
که از ناله اش هیچکس نغنوید.
نوان از نود شد کز او برگذشت
ز درد گذشته نود می نود.
اکنون ز مفلسی چه نوی چندین
بر درد مالی و غم مغبونی .
چنان در هجر او شبها نویده
که خلق از ناله ٔ او نغنویده .
|| جنبیدن . حرکت کردن . (برهان قاطع) :
قدح به کار نیاید به رطل و باطیه خور
چنانکه گر بخرامی نه می نوی بخزی .
|| جنبش جهودانه باشد . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). جنبش چون جهودان . (صحاح الفرس ). چون ناو ایستاده به چپ و راست متمایل شدن . ناویدن . جنبیدن به سوی چپ و راست در حال ایستادگی مانند کشتی ایستاده نوسان داشتن . (از یادداشتهای مؤلف ). لرزیدن . (برهان قاطع) :
نال دمیده بسان سوسن آزاد
بنده بر آن نال نال وار نویده .
راه دین رو که راه دین چو روی
همچو شاخ از برهنگی ننوی .
از بهر خوشه ای را بسیار
بر خویشتن چو نال نویده .
ابری که زو گوهر بود با دست او بر خود نود
باشد خجل گرچه بود هر دو جهانش یک عطا.
کنون زود پیرایه بگشا و رو
به پیش پدر بس بزاری بنو.
ز درد دل آن شب بدانسان نوید
که از ناله اش هیچکس نغنوید.
نوان از نود شد کز او برگذشت
ز درد گذشته نود می نود.
اکنون ز مفلسی چه نوی چندین
بر درد مالی و غم مغبونی .
چنان در هجر او شبها نویده
که خلق از ناله ٔ او نغنویده .
|| جنبیدن . حرکت کردن . (برهان قاطع) :
قدح به کار نیاید به رطل و باطیه خور
چنانکه گر بخرامی نه می نوی بخزی .
|| جنبش جهودانه باشد . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). جنبش چون جهودان . (صحاح الفرس ). چون ناو ایستاده به چپ و راست متمایل شدن . ناویدن . جنبیدن به سوی چپ و راست در حال ایستادگی مانند کشتی ایستاده نوسان داشتن . (از یادداشتهای مؤلف ). لرزیدن . (برهان قاطع) :
نال دمیده بسان سوسن آزاد
بنده بر آن نال نال وار نویده .
راه دین رو که راه دین چو روی
همچو شاخ از برهنگی ننوی .
از بهر خوشه ای را بسیار
بر خویشتن چو نال نویده .
ابری که زو گوهر بود با دست او بر خود نود
باشد خجل گرچه بود هر دو جهانش یک عطا.