نونده
لغتنامه دهخدا
نونده . [ ن َ وَ دَ / دِ ] (اِ) اسب . (صحاح الفرس ). اسب جلد و تند و تیز. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). اسب تیزرو خصوصاً. (رشیدی ). رجوع به نوند شود. || تخم سپند. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). || (ص ) تیزرونده عموماً. (رشیدی ). نوند. (جهانگیری ). رجوع به نوند شود. || تیزفهم . (فرهنگ اسدی نخجوانی ) (اوبهی ). مردم تیزفهم . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) :
بشناس که مردی است او بدانش
فرهنگ و خرد دارد و نونده .
هیچ مبین سوی او به چشم حقارت
ز آنکه یکی جلد گربز است و نونده .
|| (نف ) حرکت کننده .(برهان قاطع). رجوع به نویدن شود :
ز لاله های مخالف میانْش چون فرخار
ز سروهای نونده کرانْش چون کشمر.
|| لرزنده . (برهان قاطع). رجوع به نویدن شود. || فریادزننده . (برهان قاطع). رجوع به نویدن شود.
بشناس که مردی است او بدانش
فرهنگ و خرد دارد و نونده .
هیچ مبین سوی او به چشم حقارت
ز آنکه یکی جلد گربز است و نونده .
|| (نف ) حرکت کننده .(برهان قاطع). رجوع به نویدن شود :
ز لاله های مخالف میانْش چون فرخار
ز سروهای نونده کرانْش چون کشمر.
|| لرزنده . (برهان قاطع). رجوع به نویدن شود. || فریادزننده . (برهان قاطع). رجوع به نویدن شود.