نوشدارو
لغتنامه دهخدا
نوشدارو. (اِ مرکب ) انوش دارو. (از بحرالجواهر). تریاق . پادزهر. (جهانگیری ) (غیاث اللغات ) (برهان قاطع). نام معجونی است . (برهان قاطع). معجونی معروف . (رشیدی ) (انجمن آرا). معجونی است شیرین مزه مفرح قلب و مقوی معده و دوائی است که دفع جمیع آلام و جراحتها کند. (غیاث اللغات ). مراد از نوشدارو دوائی است که گوشت را برویاند، چنانچه بعضی مرهم ها همین عمل را می کنند. (آنندراج ). معجونی که قدما می پنداشتند که بوسیله ٔ آن زخم های صعب العلاج را می توان معالجه کرد و مریض مشرف به موت را نجات داد. (فرهنگ فارسی معین ). ظاهراً معجونی که برای علاج زخمهای منکر تیغ یا تیر به زهرآب داده مؤثر و نافعش می پنداشته اند . داروی بی مرگی .داروی نوش . داروی حیات بخش . دوای مؤثر :
از آن نوشدارو که در گنج توست
کجا خستگان را کند تندرست .
ای کسانی که ز ایام وفا می طلبید
نوشداروطلب از زهرگیائید همه .
به شیران مده نوشداروی معنی
ز تشنه دلان ناشتائی طلب کن .
بوی راحت چون توان برد از مزاج این دیار
نوشدارو چون توان جست از دهان اژدها؟
نوشدارو و مفرح که جوی فعل نکرد
هم بدان آسی آسیمه نظر باز دهید.
بفرمودفرزانه را تا ز راه
نهد نوشدارو در آن زخمگاه .
باز کرد از درخت مشتی برگ
نوشداروی خستگان از مرگ .
تا رسیدن به نوشداروی دهر
خورد باید هزار شربت زهر.
ای گنج نوشدارو با خستگان نظر کن
مرهم به دست و ما را مجروح میگذاری ؟
وگر از حیاتت نمانده ست بهر
چنانت کشد نوشدارو که زهر.
زهر از قبل تو نوشداروست
فحش از دهن تو طیبات است .
نوشدارو که غیر دوست دهد
زهر باشد به خاک ریز و مچش .
بیا ای نوشداروی دل من
ز تو صد تلخی دل حاصل من .
کنید داخل اجزای نوشداروی من
هر آن گیاه که برگش به نیشتر ماند.
|| کنایه از شراب . (برهان قاطع). شراب . (غیاث اللغات ). یکی از نامهای شراب است . (از رشیدی ) (انجمن آرا) (جهانگیری ). به کنایه شراب را نوشداروی غم گویند که علاج زخم اندوه کند.
- امثال :
نوشداروی پس از مرگ سهراب ؛ کاری که به تأخیر و نه به هنگام کنند. لطفی که پس از رفع حاجت نمایند. رجوع به داستان رستم و سهراب در شاهنامه ٔ فردوسی شود :
بعداز این لطف تو با ما به چه ماند دانی
نوشدارو که پس از مرگ به سهراب دهند.
نوشدارو چه سود خواهد داشت
چو شد از ملک زندگی سهراب .
وقت هر کار نگه دار که نافع نبود
نوشدارو که پس از مرگ به سهراب دهند.
از آن نوشدارو که در گنج توست
کجا خستگان را کند تندرست .
ای کسانی که ز ایام وفا می طلبید
نوشداروطلب از زهرگیائید همه .
به شیران مده نوشداروی معنی
ز تشنه دلان ناشتائی طلب کن .
بوی راحت چون توان برد از مزاج این دیار
نوشدارو چون توان جست از دهان اژدها؟
نوشدارو و مفرح که جوی فعل نکرد
هم بدان آسی آسیمه نظر باز دهید.
بفرمودفرزانه را تا ز راه
نهد نوشدارو در آن زخمگاه .
باز کرد از درخت مشتی برگ
نوشداروی خستگان از مرگ .
تا رسیدن به نوشداروی دهر
خورد باید هزار شربت زهر.
ای گنج نوشدارو با خستگان نظر کن
مرهم به دست و ما را مجروح میگذاری ؟
وگر از حیاتت نمانده ست بهر
چنانت کشد نوشدارو که زهر.
زهر از قبل تو نوشداروست
فحش از دهن تو طیبات است .
نوشدارو که غیر دوست دهد
زهر باشد به خاک ریز و مچش .
بیا ای نوشداروی دل من
ز تو صد تلخی دل حاصل من .
کنید داخل اجزای نوشداروی من
هر آن گیاه که برگش به نیشتر ماند.
|| کنایه از شراب . (برهان قاطع). شراب . (غیاث اللغات ). یکی از نامهای شراب است . (از رشیدی ) (انجمن آرا) (جهانگیری ). به کنایه شراب را نوشداروی غم گویند که علاج زخم اندوه کند.
- امثال :
نوشداروی پس از مرگ سهراب ؛ کاری که به تأخیر و نه به هنگام کنند. لطفی که پس از رفع حاجت نمایند. رجوع به داستان رستم و سهراب در شاهنامه ٔ فردوسی شود :
بعداز این لطف تو با ما به چه ماند دانی
نوشدارو که پس از مرگ به سهراب دهند.
نوشدارو چه سود خواهد داشت
چو شد از ملک زندگی سهراب .
وقت هر کار نگه دار که نافع نبود
نوشدارو که پس از مرگ به سهراب دهند.