نوشته
لغتنامه دهخدا
نوشته . [ ن ِ وِ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) کتابت کرده شده . (غیاث اللغات ) (برهان قاطع). نوشته شده . که بر آن چیزی نگاشته یا نقشی کشیده باشند. مقابل نانوشته به معنی کاغذ سفید که بر آن چیزی ننوشته اند :
از برگ چون صحیفه بنوشته شد زمین
وز ابر چون صلایه سیمین شد آسمان .
|| مرقوم شده . مسطورشده . (ناظم الاطباء). آنچه با قلم و مداد و دیگر ابزار نوشتن بر کاغذ و امثال آن نگاشته باشند. خط. مطلب . مکتوب . || (اِ) نامه . کتابت . (آنندراج ). مکتوب . رقعه . رقیمه . مرقومه . (یادداشت مؤلف ). مراسله . (فرهنگ فارسی معین ). دستخط : این نوشته ای است از جانب بنده ٔخدازاده ٔ بنده ٔ خدا ابوجعفر امام قائم بامراﷲ. (تاریخ بیهقی ص 306). صاحب کافی اسماعیل بن عباد مسرعان دوانید و نوشته ها نوشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 59). نوشته ای بدو نوشت و در استمالت و استعطاف او انواع سحر و تمویه به کار آورد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 225). به حسام الدوله تاش رسول فرستاد و نوشته نوشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 61). || اثر مکتوب . کتاب . تألیف . تصنیف :
تاریخ نویس عشقبازی
گوید ز نوشته های تازی .
|| سند کتبی .حجت . قبض . تمسک . قباله . سند مکتوب دین و جز آن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به ترکیب ِ «نوشته دادن » شود. || سرنوشت . قضا. قدر. تقدیر. نبشته . آنچه مقدر شده است . (یادداشت مؤلف ) :
نوشته نگردد به پرهیز باز
نباید کشیدن سخنها دراز.
نه از دانش دگر گردد سرشته
نه از مردی دگر گردد نوشته .
نوشته جاودان دیگر نگردد
به رنج و کوشش از ما برنگردد.
دوران همی نویسد بر عارضش خط خوب
یارب نوشته ٔ بد از یار ما بگردان .
|| (ن مف ) محتوم . حتم . (یادداشت مؤلف ). ناگزیر. متحتم . شدنی . تغییرناپذیر: اجل نوشته . قضای نوشته :
فرق شاهی و بندگی برخاست
چون قضای نوشته آمد پیش .
مرا از ازل عشق شد سرنوشت
قضای نوشته نشایدسترد.
|| تقدیرشده . مقدرشده . تعیین شده :
از او گر نوشته به من بر بدی است
نگردد به پرهیز کآن ایزدی است .
نوشته مگر بر سرم دیگر است
زمانه به دست جهان داور است .
گرت زندگانی نوشته ست دیر
نه مارت گزایدنه شمشیر و تیر.
- نوشته دادن ؛ تعهد سپردن . سنددادن . التزام دادن .
- نوشته گرفتن ؛ سند و حجت و تعهد گرفتن . متعهد و ملزم کردن .
از برگ چون صحیفه بنوشته شد زمین
وز ابر چون صلایه سیمین شد آسمان .
|| مرقوم شده . مسطورشده . (ناظم الاطباء). آنچه با قلم و مداد و دیگر ابزار نوشتن بر کاغذ و امثال آن نگاشته باشند. خط. مطلب . مکتوب . || (اِ) نامه . کتابت . (آنندراج ). مکتوب . رقعه . رقیمه . مرقومه . (یادداشت مؤلف ). مراسله . (فرهنگ فارسی معین ). دستخط : این نوشته ای است از جانب بنده ٔخدازاده ٔ بنده ٔ خدا ابوجعفر امام قائم بامراﷲ. (تاریخ بیهقی ص 306). صاحب کافی اسماعیل بن عباد مسرعان دوانید و نوشته ها نوشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 59). نوشته ای بدو نوشت و در استمالت و استعطاف او انواع سحر و تمویه به کار آورد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 225). به حسام الدوله تاش رسول فرستاد و نوشته نوشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 61). || اثر مکتوب . کتاب . تألیف . تصنیف :
تاریخ نویس عشقبازی
گوید ز نوشته های تازی .
|| سند کتبی .حجت . قبض . تمسک . قباله . سند مکتوب دین و جز آن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به ترکیب ِ «نوشته دادن » شود. || سرنوشت . قضا. قدر. تقدیر. نبشته . آنچه مقدر شده است . (یادداشت مؤلف ) :
نوشته نگردد به پرهیز باز
نباید کشیدن سخنها دراز.
نه از دانش دگر گردد سرشته
نه از مردی دگر گردد نوشته .
نوشته جاودان دیگر نگردد
به رنج و کوشش از ما برنگردد.
دوران همی نویسد بر عارضش خط خوب
یارب نوشته ٔ بد از یار ما بگردان .
|| (ن مف ) محتوم . حتم . (یادداشت مؤلف ). ناگزیر. متحتم . شدنی . تغییرناپذیر: اجل نوشته . قضای نوشته :
فرق شاهی و بندگی برخاست
چون قضای نوشته آمد پیش .
مرا از ازل عشق شد سرنوشت
قضای نوشته نشایدسترد.
|| تقدیرشده . مقدرشده . تعیین شده :
از او گر نوشته به من بر بدی است
نگردد به پرهیز کآن ایزدی است .
نوشته مگر بر سرم دیگر است
زمانه به دست جهان داور است .
گرت زندگانی نوشته ست دیر
نه مارت گزایدنه شمشیر و تیر.
- نوشته دادن ؛ تعهد سپردن . سنددادن . التزام دادن .
- نوشته گرفتن ؛ سند و حجت و تعهد گرفتن . متعهد و ملزم کردن .