نوشتن
لغتنامه دهخدا
نوشتن . [ ن ِ وِ ت َ ] (مص ) کتابت کردن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (برهان قاطع) (ناظم الاطباء).تحریر کردن . رقم کردن . (ناظم الاطباء). اندیشه و مطلبی را به وسیله ٔ مداد یا قلم به روی کاغذ آوردن . (فرهنگ فارسی معین ). نبق . تنبیق . تکتیب . اکتتاب . نسخ . انتساخ . (از منتهی الارب ). تسطیر. (تاج المصادر بیهقی ). نبشتن . ذبر. تذبیر. ترقیم . تزبرة. خط. رقم . کتابة . (یادداشت مؤلف ). نگاشتن . نگاریدن . نویسیدن . ثبت کردن . رقم زدن :
نوشتن بیاموختش پهلوی
نشست ِ سرافرازی و خسروی .
یکی نامه سوی برادر به درد
نوشت و ز هر کارش آگاه کرد.
نویسی در او هرچه باید نوشت
ز رای و ز بند و ز تخم و ز کشت .
نامه نویسد بدیع و نظم کند خوب
تیغ زند نیک و پهنه بازد و چوگان .
چند نویسی قلم آهسته دار
بر تو نویسند زبان بسته دار.
ما دفتر حکایت عشقت نوشته ایم
تو سنگدل حکایت ما درنوشته ای .
کسی را که درج طمع درنوشت
نباید به کس عبد و چاکر نوشت .
|| تقدیر کردن . واجب کردن . مقرر داشتن . (یادداشت مؤلف ):
جهاندار بر چرخ چونین نوشت
به فرمان او بردهد هرچه کشت .
پدید آورد نیک و بد، خوب و زشت
روان داد و تن کرد و روزی نوشت .
|| حوالت دادن . مقرر داشتن .
- نوشتن بر کسی (چیزی ) ؛ بر او حواله کردن . بر او مقرر داشتن . بر او نهادن و وضع کردن . (از یادداشتهای مؤلف ) :
لاجرم چار سال بی بر و کشت
روزی خلق بر خزینه نوشت .
دفع او را دلبرا بر من نویس
هل که صحت یابد این باریک ریس .
صبر طلب می کنند از دل عاشق
همچو خراجی که بر خراب نویسند.
- || او را مسؤول شمردن :
چند نویسی قلم آهسته دار
بر تو نویسند زبان بسته دار.
من اگر نیکم اگر بد تو برو خود را باش
که گناه دگری بر تو نخواهند نوشت .
- || از او طلب کردن :
نانی که از کسان طلبی بر خدا نویس
کآخر خدای ِ جانْت به از کدخدای نان .
|| نگار کردن :
رُخَش را شرم دو گونه نوشتی
گهی میگون و گاهی زردگشتی .
کز عارضین نوشته چو شاهینم .
|| رسم کردن . ترسیم کردن . (یادداشت مؤلف ). نگاشتن . نگاریدن . || نگاه داشتن و پس اندازی نمودن و باقی گذاشتن (؟). (ناظم الاطباء).
نوشتن بیاموختش پهلوی
نشست ِ سرافرازی و خسروی .
یکی نامه سوی برادر به درد
نوشت و ز هر کارش آگاه کرد.
نویسی در او هرچه باید نوشت
ز رای و ز بند و ز تخم و ز کشت .
نامه نویسد بدیع و نظم کند خوب
تیغ زند نیک و پهنه بازد و چوگان .
چند نویسی قلم آهسته دار
بر تو نویسند زبان بسته دار.
ما دفتر حکایت عشقت نوشته ایم
تو سنگدل حکایت ما درنوشته ای .
کسی را که درج طمع درنوشت
نباید به کس عبد و چاکر نوشت .
|| تقدیر کردن . واجب کردن . مقرر داشتن . (یادداشت مؤلف ):
جهاندار بر چرخ چونین نوشت
به فرمان او بردهد هرچه کشت .
پدید آورد نیک و بد، خوب و زشت
روان داد و تن کرد و روزی نوشت .
|| حوالت دادن . مقرر داشتن .
- نوشتن بر کسی (چیزی ) ؛ بر او حواله کردن . بر او مقرر داشتن . بر او نهادن و وضع کردن . (از یادداشتهای مؤلف ) :
لاجرم چار سال بی بر و کشت
روزی خلق بر خزینه نوشت .
دفع او را دلبرا بر من نویس
هل که صحت یابد این باریک ریس .
صبر طلب می کنند از دل عاشق
همچو خراجی که بر خراب نویسند.
- || او را مسؤول شمردن :
چند نویسی قلم آهسته دار
بر تو نویسند زبان بسته دار.
من اگر نیکم اگر بد تو برو خود را باش
که گناه دگری بر تو نخواهند نوشت .
- || از او طلب کردن :
نانی که از کسان طلبی بر خدا نویس
کآخر خدای ِ جانْت به از کدخدای نان .
|| نگار کردن :
رُخَش را شرم دو گونه نوشتی
گهی میگون و گاهی زردگشتی .
کز عارضین نوشته چو شاهینم .
|| رسم کردن . ترسیم کردن . (یادداشت مؤلف ). نگاشتن . نگاریدن . || نگاه داشتن و پس اندازی نمودن و باقی گذاشتن (؟). (ناظم الاطباء).