نورا
لغتنامه دهخدا
نورا.[ رُل ْ لاه ] (اِخ ) (میرزا...) اصفهانی ، متخلص به نور. از شاعران عهد شاه عباس اول صفوی است . او راست :
با خیال گلرخی سر در کفن خواهیم کرد
تا قیامت عیش در یک پیرهن خواهیم کرد.
نه مروت است ما را به مراد دل رساندن
که هزار ناامیدی به امید ما نشسته .
و رجوع به نگارستان سخن ص 134 و فرهنگ سخنوران شود.
با خیال گلرخی سر در کفن خواهیم کرد
تا قیامت عیش در یک پیرهن خواهیم کرد.
نه مروت است ما را به مراد دل رساندن
که هزار ناامیدی به امید ما نشسته .
و رجوع به نگارستان سخن ص 134 و فرهنگ سخنوران شود.