نور چشم
لغتنامه دهخدا
نور چشم . [ رِ چ َ/ چ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) وجود بسیار عزیز و گرامی . نور دیده . که دیدنش موجب روشنی چشم و انبساط خاطر است . فرزند بسیار عزیز. دوست گرامی :
دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر
کای نور چشم من به جز از کشته ندروی .
ای نور چشم من سخنی هست گوش کن
تا ساغرت پُر است بنوشان و نوش کن .
جمال دختر رز نور چشم ماست مگر
که در نقاب زجاجی و پرده ٔ عنبی است .
دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر
کای نور چشم من به جز از کشته ندروی .
ای نور چشم من سخنی هست گوش کن
تا ساغرت پُر است بنوشان و نوش کن .
جمال دختر رز نور چشم ماست مگر
که در نقاب زجاجی و پرده ٔ عنبی است .