نوبر
لغتنامه دهخدا
نوبر. [ ن َ / نُو ب َ ](ص مرکب ، اِ مرکب ) نوبرآمده . (جهانگیری ) (از برهان قاطع). نورس . (انجمن آرا).هر گیاه و نبات پیش رس که نو برآمده باشد. (ناظم الاطباء). گیاه و درخت نورس که تازه دمیده و بالیده باشد. تازه سال . نودمیده . نوشکفته . نوبالیده :
به یک چشمزد از دل سنگ سخت
به معجز برآورد نوبر درخت .
خور روبهان پاک عنبر بدی
دگر تازه گل های نوبر بدی .
دلبر آن به که کسش نشناسد
نوبر آن به که خسش نشناسد.
شاخ تر ازبهر گل نوبر است
هیزم خشک از پی خاکستر است .
پیر از سر آن بهار نوبر
آمد برِ آن بهار دیگر.
|| نوباوه . (رشیدی ) (انجمن آرا)(آنندراج ). میوه ٔ نورس . (غیاث اللغات ) (برهان قاطع)(ناظم الاطباء). نوبرآمده از فواکه و بُقول . (رشیدی ). هر چیز از نباتات که پیش رس و نوبرآمده باشد. (برهان قاطع). میوه ٔ پیش رس . (ناظم الاطباء). میوه که بار اول به دست آمده است . باکور. باکوره . بکیرة. ترونده . (یادداشت مؤلف ) :
نوبر صبح یک دم است اینْت شگرف اگر دهی
داد دمی که می دهد صبحدمت به نوبری .
ای باغ جان که به ز لبت نوبری ندارم
یاد لبت خورم که سر دیگری ندارم .
امسال نوبر دل خاقانی است عشق
خوش میوه ای است عشق و به نوبر نکوتر است .
تهنیت بادا که در باغ سخن
گر شکوفه فوت شد نوبر بزاد.
کس نه به این داغ تو بودی و من
نوبر این باغ تو بودی و من .
نوبر باغ هفت چرخ کهن
دره ٔ تاج عقل و تاج سخن .
|| نوثمر. (انجمن آرا) (آنندراج ). درختی که بار اول میوه آورده است . (یادداشت مؤلف ). برنما :
از صد گلت یکی ندمیده ست صبر کن
کاکنون هنوز گلبن بخت تو نوبر است .
در جوانی سعی کن گر بی خلل خواهی عمل
میوه بی نقصان بود چون از درخت نوبر است .
|| هر چیز که تازه پدید آمده باشد. (فرهنگ فارسی معین ). بدیع. تازه . طرفه :
در او هر دمی نوبری می رسد
یکی می رود دیگری می رسد.
|| تحفه . نوبرانه :
نوبر چرخ کهن نیست به جز جام می
حامله ای زآب خشک گوهر تر در شکم .
او راست باغ جود و مرا باغ جان و من
نوبر فرستمش عوض نوبرسخاش .
|| دختر نارپستان . (غیاث اللغات ). دختری که پستانهای او نو برآمده باشدو نمایان شده باشد. (برهان قاطع) (از انجمن آرا) (ازآنندراج ).
به یک چشمزد از دل سنگ سخت
به معجز برآورد نوبر درخت .
خور روبهان پاک عنبر بدی
دگر تازه گل های نوبر بدی .
دلبر آن به که کسش نشناسد
نوبر آن به که خسش نشناسد.
شاخ تر ازبهر گل نوبر است
هیزم خشک از پی خاکستر است .
پیر از سر آن بهار نوبر
آمد برِ آن بهار دیگر.
|| نوباوه . (رشیدی ) (انجمن آرا)(آنندراج ). میوه ٔ نورس . (غیاث اللغات ) (برهان قاطع)(ناظم الاطباء). نوبرآمده از فواکه و بُقول . (رشیدی ). هر چیز از نباتات که پیش رس و نوبرآمده باشد. (برهان قاطع). میوه ٔ پیش رس . (ناظم الاطباء). میوه که بار اول به دست آمده است . باکور. باکوره . بکیرة. ترونده . (یادداشت مؤلف ) :
نوبر صبح یک دم است اینْت شگرف اگر دهی
داد دمی که می دهد صبحدمت به نوبری .
ای باغ جان که به ز لبت نوبری ندارم
یاد لبت خورم که سر دیگری ندارم .
امسال نوبر دل خاقانی است عشق
خوش میوه ای است عشق و به نوبر نکوتر است .
تهنیت بادا که در باغ سخن
گر شکوفه فوت شد نوبر بزاد.
کس نه به این داغ تو بودی و من
نوبر این باغ تو بودی و من .
نوبر باغ هفت چرخ کهن
دره ٔ تاج عقل و تاج سخن .
|| نوثمر. (انجمن آرا) (آنندراج ). درختی که بار اول میوه آورده است . (یادداشت مؤلف ). برنما :
از صد گلت یکی ندمیده ست صبر کن
کاکنون هنوز گلبن بخت تو نوبر است .
در جوانی سعی کن گر بی خلل خواهی عمل
میوه بی نقصان بود چون از درخت نوبر است .
|| هر چیز که تازه پدید آمده باشد. (فرهنگ فارسی معین ). بدیع. تازه . طرفه :
در او هر دمی نوبری می رسد
یکی می رود دیگری می رسد.
|| تحفه . نوبرانه :
نوبر چرخ کهن نیست به جز جام می
حامله ای زآب خشک گوهر تر در شکم .
او راست باغ جود و مرا باغ جان و من
نوبر فرستمش عوض نوبرسخاش .
|| دختر نارپستان . (غیاث اللغات ). دختری که پستانهای او نو برآمده باشدو نمایان شده باشد. (برهان قاطع) (از انجمن آرا) (ازآنندراج ).