نمکدان
لغتنامه دهخدا
نمکدان . [ ن َ م َ ] (اِ مرکب ) ظرفی که نمک را سوده در آن نگه دارند. (آنندراج ). آوند نمک که در آن نمک ریخته در سر سفره می گذارند. (ناظم الاطباء). مِمْلَحة. (دهار) (منتهی الارب ) :
این چنان زرین نمکدان بر بلورین مائده
وآن چنان چون در غلاف زر سیمین گوشوار.
از برای خوان کعبه ماه در ماهی دو بار
گاه سیمین نان و گه زرین نمکدان آمده .
پیر خِرَد طفل وار می مزد انگشت من
تا سر انگشت من یافت نمکدان او.
کآب جگر چشمه ٔ حیوان اوست
چشمه ٔ خورشید نمکدان اوست .
|| کنایه از دهان معشوق و محبوب . (برهان قاطع) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) :
این شوربخت دل به نمکدان لعل تو
تشنه تر است هرچه از او بیشتر خورد.
از لبت شیر روان بود که من می گفتم
این شکر گِردِ نمکدان تو بی چیزی نیست .
نمکدانی به تنگی چون دل مور
نمک چندان که در گیتی فتد شور.
- نان و نمکدان شکستن ؛ کفران نعمت و ناسپاسی کردن :
نان بشکند همی و نمکدان را
صدقش مبین و مهر مپندارش .
- نمک خوردن و نمکدان شکستن ؛ کنایه از کافرنعمتی و کفران نعمت کردن . رجوع به همین ترکیب ذیل نمک خوردن شود.
- نمکدان بر زخم سرنگون بودن (بر زخم شکستن ) ؛ کنایه از مبالغه در کاوش زخم است . (آنندراج ). مرادف نمک بر زخم پاشیدن :
نمکدانش به داغم سرنگون است
نمک داند که حال زخم چون است .
بهارش شور بلبل رنگ بسته
نمکدان ها به زخم گل شکسته .
- نمکدان در آتش افکندن ؛ کنایه از شور و غوغا کردن و فتنه انگیختن باشد. (آنندراج ).رجوع به ترکیب نمک بر (در) آتش افکندن ذیل نمک شود.
- نمکدان شکستن ؛ کنایه از حق ناشناسی کردن و بی وفائی ورزیدن . (برهان قاطع). نمک به حرامی . (آنندراج ). حق نشناسی و خیانت . (انجمن آرا).
این چنان زرین نمکدان بر بلورین مائده
وآن چنان چون در غلاف زر سیمین گوشوار.
از برای خوان کعبه ماه در ماهی دو بار
گاه سیمین نان و گه زرین نمکدان آمده .
پیر خِرَد طفل وار می مزد انگشت من
تا سر انگشت من یافت نمکدان او.
کآب جگر چشمه ٔ حیوان اوست
چشمه ٔ خورشید نمکدان اوست .
|| کنایه از دهان معشوق و محبوب . (برهان قاطع) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) :
این شوربخت دل به نمکدان لعل تو
تشنه تر است هرچه از او بیشتر خورد.
از لبت شیر روان بود که من می گفتم
این شکر گِردِ نمکدان تو بی چیزی نیست .
نمکدانی به تنگی چون دل مور
نمک چندان که در گیتی فتد شور.
- نان و نمکدان شکستن ؛ کفران نعمت و ناسپاسی کردن :
نان بشکند همی و نمکدان را
صدقش مبین و مهر مپندارش .
- نمک خوردن و نمکدان شکستن ؛ کنایه از کافرنعمتی و کفران نعمت کردن . رجوع به همین ترکیب ذیل نمک خوردن شود.
- نمکدان بر زخم سرنگون بودن (بر زخم شکستن ) ؛ کنایه از مبالغه در کاوش زخم است . (آنندراج ). مرادف نمک بر زخم پاشیدن :
نمکدانش به داغم سرنگون است
نمک داند که حال زخم چون است .
بهارش شور بلبل رنگ بسته
نمکدان ها به زخم گل شکسته .
- نمکدان در آتش افکندن ؛ کنایه از شور و غوغا کردن و فتنه انگیختن باشد. (آنندراج ).رجوع به ترکیب نمک بر (در) آتش افکندن ذیل نمک شود.
- نمکدان شکستن ؛ کنایه از حق ناشناسی کردن و بی وفائی ورزیدن . (برهان قاطع). نمک به حرامی . (آنندراج ). حق نشناسی و خیانت . (انجمن آرا).