نمک فشان
لغتنامه دهخدا
نمک فشان . [ ن َ م َ ف َ / ف ِ ] (نف مرکب ) نمک افشان . نمک پاش . که نمک بر چیزی افشاند :
هرجا که به دست عشق جانی است
این قصه بر او نمک فشانی است .
|| کنایه از اشک بار و اشک ریز :
بر بی نمکی خوان گیتی
این چشم نمک فشان مرا بس .
هر خار که گلبن طمع داشت
در چشم نمک فشان شکستم .
هرجا که به دست عشق جانی است
این قصه بر او نمک فشانی است .
|| کنایه از اشک بار و اشک ریز :
بر بی نمکی خوان گیتی
این چشم نمک فشان مرا بس .
هر خار که گلبن طمع داشت
در چشم نمک فشان شکستم .