نقب زن
لغتنامه دهخدا
نقب زن . [ ن َ زَ ] (نف مرکب ) دزد خانه . (ناظم الاطباء). که با نقب زدن به جائی داخل شود :
دزدی است چرخ نقب زن اندر سرای عمر
آری بهرزه قامت او خم نیامده ست .
چون گربه با خیانت و چون موش نقب زن
چون عنکبوت جوله و چون خرمگس عوان .
چون زکاتی به من از گنج روان می ندهند
نقب زن گنج روان را نظرم بایستی .
تا تو ای نقب زن درین پرگار
درگذاری درآئی از دیوار.
فخر کندنقب زن از کاوکاو.
|| معدن چی . (ناظم الاطباء). رجوع به نقب زدن شود.
دزدی است چرخ نقب زن اندر سرای عمر
آری بهرزه قامت او خم نیامده ست .
چون گربه با خیانت و چون موش نقب زن
چون عنکبوت جوله و چون خرمگس عوان .
چون زکاتی به من از گنج روان می ندهند
نقب زن گنج روان را نظرم بایستی .
تا تو ای نقب زن درین پرگار
درگذاری درآئی از دیوار.
فخر کندنقب زن از کاوکاو.
|| معدن چی . (ناظم الاطباء). رجوع به نقب زدن شود.