نفرین کردن
لغتنامه دهخدا
نفرین کردن . [ ن َ / ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نفریدن . (از برهان قاطع) (از آنندراج ). لعنت نمودن . پشولیدن . بددعائی کردن . (ناظم الاطباء). رجم . (از ترجمان القرآن ) (از تاج المصادر بیهقی ). تلعین . (دهار). قبح . لعن . لعنة. (از ترجمان القرآن ). لعن کردن . لعنت کردن . دعای بد گفتن :
نفرین کند به من بردارم به آفرین
مروا کنم بدو بردارد به مرغوا.
بر این تخمه ٔ سام نفرین کنند
مرا نام بی مهر و بی دین کنند.
بر آن موبد پیر نفرین مکن
نه بر آرزو راند او این سخن .
بر آن شاه نفرین کند تاج و گاه
که پیمان شکن باشد و کینه خواه .
به نیکبختی تو هر که دل ندارد شاد
بنالد از غم وبر بخت خود کند نفرین .
نفرین کنم ز درد فعال زمانه را
کو داد کبرو مرتبت این گو فشانه را.
نیابد آفرین آن کس که گردونش کند نفرین
نیابد مرغوا آنکس که یزدانش دهد مروا.
بر این دیوان اگر نفرین کنی شاید که ایشان را
همین امروز پر گردد به نفرین تو دیوانها.
گر اهل آفرین نیمی هرگز
جهال چون کنندی نفرینم .
تو به دین دنیا گزیده ستی و زآن
بر تنت نفرین کند جان آفرین .
نخواهی که نفرین کنند از پست
نکو باش تا بد نگوید کست .
چنان زی که ذکرت به تحسین کنند
چو مردی نه برگورت نفرین کنند.
|| آزار یافتن از حرفهای کسی . || اظهار کراهت کردن . پرهیز نمودن . || ترسناک شدن . هراسان گشتن . || خشمگین شدن . (ناظم الاطباء).
نفرین کند به من بردارم به آفرین
مروا کنم بدو بردارد به مرغوا.
بر این تخمه ٔ سام نفرین کنند
مرا نام بی مهر و بی دین کنند.
بر آن موبد پیر نفرین مکن
نه بر آرزو راند او این سخن .
بر آن شاه نفرین کند تاج و گاه
که پیمان شکن باشد و کینه خواه .
به نیکبختی تو هر که دل ندارد شاد
بنالد از غم وبر بخت خود کند نفرین .
نفرین کنم ز درد فعال زمانه را
کو داد کبرو مرتبت این گو فشانه را.
نیابد آفرین آن کس که گردونش کند نفرین
نیابد مرغوا آنکس که یزدانش دهد مروا.
بر این دیوان اگر نفرین کنی شاید که ایشان را
همین امروز پر گردد به نفرین تو دیوانها.
گر اهل آفرین نیمی هرگز
جهال چون کنندی نفرینم .
تو به دین دنیا گزیده ستی و زآن
بر تنت نفرین کند جان آفرین .
نخواهی که نفرین کنند از پست
نکو باش تا بد نگوید کست .
چنان زی که ذکرت به تحسین کنند
چو مردی نه برگورت نفرین کنند.
|| آزار یافتن از حرفهای کسی . || اظهار کراهت کردن . پرهیز نمودن . || ترسناک شدن . هراسان گشتن . || خشمگین شدن . (ناظم الاطباء).