نفریدن
لغتنامه دهخدا
نفریدن . [ ن َ / ن ِ دَ ] (مص ) نفرین کردن . دعای بد کردن . (از برهان قاطع) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). لعن کردن . بدخواهی کردن . (یادداشت مؤلف ). لعنت کردن . (ناظم الاطباء) :
هر آنکس که بد پیش درگاه تو
بنفرید بر جان بیراه تو.
ببارید خون زنگه ٔ شاوران
بنفرید بر بوم هاماوران .
بسی نفرید بر گشت زمانه
که کردش تیر هجران را نشانه .
هم از آن کار آن داس دل خیره ماند
بر آن بت بنفرید و ز آنجا براند.
ز درد دل و جان بنالید سخت
بنفرید بسیار بر شور بخت .
همانا که بر ما بنفرید سخت
که هم در زمان تیره شد روی بخت .
نفریده به دشمنان جاهت
اجرام فلک چو خلق عالم .
|| نفرت نمودن . پشولیدن . پسوریدن . (ناظم الاطباء).
هر آنکس که بد پیش درگاه تو
بنفرید بر جان بیراه تو.
ببارید خون زنگه ٔ شاوران
بنفرید بر بوم هاماوران .
بسی نفرید بر گشت زمانه
که کردش تیر هجران را نشانه .
هم از آن کار آن داس دل خیره ماند
بر آن بت بنفرید و ز آنجا براند.
ز درد دل و جان بنالید سخت
بنفرید بسیار بر شور بخت .
همانا که بر ما بنفرید سخت
که هم در زمان تیره شد روی بخت .
نفریده به دشمنان جاهت
اجرام فلک چو خلق عالم .
|| نفرت نمودن . پشولیدن . پسوریدن . (ناظم الاطباء).