نرگس
لغتنامه دهخدا
نرگس . [ ن َ گ ِ ] (اِ) پهلوی : نرکیس ، از یونانی : نرکیسس ، معرب آن نرجس ، لاتینی : نرسی سوس ، فرانسه : نرسیس . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). نرجس . (بحر الجواهر) (منتهی الارب ). عبهر. (آنندراج ) (ازمنتهی الارب ) (السامی ). از اسفرم هاست . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). نام گلی است خوشبو که ته و ساقه اش مانند پیاز است و بر سر گلی می آورد زرد یا بنفش . (از فرهنگ نظام ). گیاهی است دارای پیاز و گلی خوشبوی و معطر دارد. (ناظم الاطباء). و آن چند نوع است : شهلا و مسکین و صدپر. (انجمن آرا). گلی است از تیره ٔ نرگسیها که در وسط گلش حلقه ای زرد دیده می شود و آن را نرگس شهلا گویند و در بعضی جنس ها خود گل نیز زرد است یا گل سفید است ولی در وسط آن گلبرگ های کوچک سفید است و آن را نرگس مسکین گویند. (گیاه شناسی گل گلاب ص 286) :
دانش و خواسته است نرگس و گل
که به یک جای نشکفند به هم .
خم و خنبه پر ز انده دل تهی
زعفران و نرگس و بید وبهی .
نظر چگونه بدوزم که بهردیدن دوست
ز خاک من همه نرگس دمد به جای گیاه .
پر از غلغل رعد شد کوهسار
پر از نرگس و لاله شد جویبار.
خورش ها فرستاد و لختی نبید
همان بوی ها نرگس و شنبلید.
دوصد مرد برنا ز فرمانبران
ابا دسته ٔ نرگس و زعفران .
تا به ایام خزان نرگس بود
تا به هنگام بهاران ارغوان .
تا نرگس اندرآید با کانون
تا سوسن اندرآید با نیسان .
مجلسی سازم با بربط و با چنگ و رباب
با ترنج و بهی و نرگس و با نقل و کباب .
ماه فروردین به گل چم ماه دی بر بادرنگ
مهرگان بر نرگس و فصل دگر بر سوسنه .
سرو را سبز قبائی به میان دربندند
بر سر نرگس نو سازند از زر کلاه .
حشم سوی این باغچه کشید که بهشت را مانست از بسیاری یاسمین ودیگر ریاحین و ورد و نرگس . (تاریخ بیهقی ص 245).
نگه کن که ماند همی نرگس نو
ز بس سیم و زر تاج اسکندری را.
بگریم من بدین نرگس که بر عارض پدید آمد
مرا زیرا که بفزایدچو نرگس را بیابد نم .
نه غواص گوهر نه عطار عنبر
به نزدیک نرگس چه مقدار دارد.
کم ز نرگس مباش اندر حزم
چون کنی عزم رزم و مجلس بزم .
نرگس از خواب از آن حذر دارد
که همی پاس تاج زر دارد.
وگرنه شاخها را جام نرگس
به باغ اندر شرابی شاد مسکر.
لاله چو جام شراب پاره ٔ افیون در او
نرگس کآن دید کرد از زر تر جرعه دان .
در پیکر باغ شکل نرگس
چشمی است که ریخته ست مژگان .
اول مجلس که باغ شمع گل اندرفروخت
نرگس با طشت زر کرد به مجلس شتاب .
چون نرگس جام زر بر کف نهاد.(سندبادنامه ص 15). و چشم اکمه نرگس بی بصر نماند. (سندبادنامه ص 17).
نرگس از عاشقان مخمور است
چون من از هجر یار غمخواره .
زلف بنفشه رسن گردنش
دیده ٔ نرگس درم دامنش .
زآن گل و زآن نرگس کآن باغ داشت
نرگس او سرمه ٔ مازاغ داشت .
گر دیده ٔ نرگس نه سبل میدارد
بینائی او چرا خلل میدارد.
نرگس ار دم زند از شیوه ٔ چشم تو مرنج
نروند اهل نظر از پی نابینائی .
گشت بیمار که چون چشم تو گردد نرگس
شیوه ٔ او نشدش حاصل و بیمار بماند.
لاله ساغرگیر و نرگس مست و بر ما نام فسق
داوری دارم بسی یارب که را داور کنم .
در موسم بهار چو نرگس ز شوق می
سر می کشد ز گردن مینا پیاله ها.
کور از روشنی مشعل نرگس بیند
هرچه در خاطر موری گذرد در شب تار.
نرگس از چشم تو دم زد بر دهانش زد صبا
رنج دندان درد دارد می خورد آب از قلم .
عصای سبز به کف زردروی و موی سپید
به دور چشم توشد زار ناتوان نرگس .
سنبل ز سر برون کرد آن پیچ وتاب خویش
با چشم نرگس آمد ناز و خمارها.
چو چشم خوبان بشکفت نرگس فتان
چو زلف جانان بررست سنبل پرتاب .
نرگس ز برهنگی سر افکنده به پیش
صد پیرهن حریر پوشیده پیاز.
|| کنایه از چشم معشوق است . (برهان قاطع) (از آنندراج ). و طناز و فتان و دنباله دار و شوخ و کرشمه طراز و عشوه ساز و جادونشان و جادو و سرمه سای و پرفن و نیم خواب و بسیارخواب و پرخمار و خماری و خودکام و خونخوار و عاشق کش و مستانه و مست و بیمار و نیلوفری از صفات اوست . (از آنندراج ) :
چو دانست کز مرگ نتوان گریخت
بسی آب خونین ز نرگس بریخت .
بدید آن سیه نرگس شهرناز
پر از جادویی با فریدون به راز.
پس آن دختران جهاندار جم
ز نرگس گل سرخ را داده نم .
خوی گرفته لاله ٔ سیرابش از زلف بلند
خیره گشته نرگس موژانش از خواب خمار.
زآن نرگس جادونسب جان مرا بگرفته تب
خواب مرا هر نیمشب بسته به آب انداخته .
گر چو نرگس یرقان دارم باز
گل خندان شوم ان شأاﷲ.
هدهد گفت از سمن نرگس بهتر که هست
کرسی جم ملک او و افسر افراسیاب .
فرودآمد ز تخت آن روز دلتنگ
روان کرده ز نرگس آب گلرنگ .
سمنبر غافل از نظاره ٔ شاه
که سنبل بسته بد بر نرگسش راه .
ز رشک نرگس مستش خروشان
به بازار ارم ریحان فروشان .
دمی نرگس از خواب مستی بشوی
چو گلبن بخند و چو بلبل بگوی .
شب از نرگسش قطره چندی چکید
سحر دیده برکرد و دنیا بدید.
نرگسش عربده جوی ولبش افسوس کنان
نیم شب دوش به بالین من آمد بنشست .
با رنگ لعلی تو قصبها چه احتیاج
با نرگست به ساغر و مینا چه احتیاج .
شکفته بر گل رنگین او بنفشه و عود
سرشته نرگس مشکین او ز خواب و خمار.
گاه از سوسنت کنند نگار
گاه از نرگست دهند ندیم .
اندر بر گل تو چرا هست جام می
بر گرد نرگس تو چرا بردمیده خار.
- دو نرگس ؛ دو چشم :
فتنه شدم بر آن صنم کش بر
خاصه بر آن دو نرگس دلکش بر.
یکی آفرین کرد بر سام گرد
وز آب دو نرگس همی گل سترد.
دو ابرو کمان و دو نرگس دژم
سر زلف را تاب داده به خم .
دو گل را به دو نرگس آبدار
همی شست تا شد گلان تابدار.
دونرگس شدش ابر لؤلؤفکن
به باران همی شست برگ سمن .
انیس دل گزینم آن دو نرگس خماررا
نخست رام سازم آن دو ترک جان شکار را.
- نرگسان ؛ دو چشم :
ز پیری خم آورد بالای راست
هم از نرگسان روشنائی بکاست .
چو سرو دلارای گردد به خم
خروشان شود نرگسان دژم .
همی گفت وز نرگسان سیاه
ستاره همی ریخت بر گرد ماه .
گفتی رفتی ،به آستان تو که نه
مستم خواندی ، به نرگسان تو که نه
گفتی دل و جان به جای دیگردادی
ای جان و دلم قسم به جان تو که نه .
نرگسان مستت از آئینه ها دل می برند
می کشند از جام مه صهبا قیامت ساحرند.
نه لاله رخی نه سنبلان مرغولی
نه چهره گلی نه نرگسان مکحولی .
|| کاسه ٔ چراغ که در آن روغن کنند و بعضی از آنها دارای دو یا چند نرگس بود. (یادداشت مؤلف ) :
نهادند بر چشم روشنْش داغ
بمرد آن چراغ دو نرگس به باغ .
دانش و خواسته است نرگس و گل
که به یک جای نشکفند به هم .
خم و خنبه پر ز انده دل تهی
زعفران و نرگس و بید وبهی .
نظر چگونه بدوزم که بهردیدن دوست
ز خاک من همه نرگس دمد به جای گیاه .
پر از غلغل رعد شد کوهسار
پر از نرگس و لاله شد جویبار.
خورش ها فرستاد و لختی نبید
همان بوی ها نرگس و شنبلید.
دوصد مرد برنا ز فرمانبران
ابا دسته ٔ نرگس و زعفران .
تا به ایام خزان نرگس بود
تا به هنگام بهاران ارغوان .
تا نرگس اندرآید با کانون
تا سوسن اندرآید با نیسان .
مجلسی سازم با بربط و با چنگ و رباب
با ترنج و بهی و نرگس و با نقل و کباب .
ماه فروردین به گل چم ماه دی بر بادرنگ
مهرگان بر نرگس و فصل دگر بر سوسنه .
سرو را سبز قبائی به میان دربندند
بر سر نرگس نو سازند از زر کلاه .
حشم سوی این باغچه کشید که بهشت را مانست از بسیاری یاسمین ودیگر ریاحین و ورد و نرگس . (تاریخ بیهقی ص 245).
نگه کن که ماند همی نرگس نو
ز بس سیم و زر تاج اسکندری را.
بگریم من بدین نرگس که بر عارض پدید آمد
مرا زیرا که بفزایدچو نرگس را بیابد نم .
نه غواص گوهر نه عطار عنبر
به نزدیک نرگس چه مقدار دارد.
کم ز نرگس مباش اندر حزم
چون کنی عزم رزم و مجلس بزم .
نرگس از خواب از آن حذر دارد
که همی پاس تاج زر دارد.
وگرنه شاخها را جام نرگس
به باغ اندر شرابی شاد مسکر.
لاله چو جام شراب پاره ٔ افیون در او
نرگس کآن دید کرد از زر تر جرعه دان .
در پیکر باغ شکل نرگس
چشمی است که ریخته ست مژگان .
اول مجلس که باغ شمع گل اندرفروخت
نرگس با طشت زر کرد به مجلس شتاب .
چون نرگس جام زر بر کف نهاد.(سندبادنامه ص 15). و چشم اکمه نرگس بی بصر نماند. (سندبادنامه ص 17).
نرگس از عاشقان مخمور است
چون من از هجر یار غمخواره .
زلف بنفشه رسن گردنش
دیده ٔ نرگس درم دامنش .
زآن گل و زآن نرگس کآن باغ داشت
نرگس او سرمه ٔ مازاغ داشت .
گر دیده ٔ نرگس نه سبل میدارد
بینائی او چرا خلل میدارد.
نرگس ار دم زند از شیوه ٔ چشم تو مرنج
نروند اهل نظر از پی نابینائی .
گشت بیمار که چون چشم تو گردد نرگس
شیوه ٔ او نشدش حاصل و بیمار بماند.
لاله ساغرگیر و نرگس مست و بر ما نام فسق
داوری دارم بسی یارب که را داور کنم .
در موسم بهار چو نرگس ز شوق می
سر می کشد ز گردن مینا پیاله ها.
کور از روشنی مشعل نرگس بیند
هرچه در خاطر موری گذرد در شب تار.
نرگس از چشم تو دم زد بر دهانش زد صبا
رنج دندان درد دارد می خورد آب از قلم .
عصای سبز به کف زردروی و موی سپید
به دور چشم توشد زار ناتوان نرگس .
سنبل ز سر برون کرد آن پیچ وتاب خویش
با چشم نرگس آمد ناز و خمارها.
چو چشم خوبان بشکفت نرگس فتان
چو زلف جانان بررست سنبل پرتاب .
نرگس ز برهنگی سر افکنده به پیش
صد پیرهن حریر پوشیده پیاز.
|| کنایه از چشم معشوق است . (برهان قاطع) (از آنندراج ). و طناز و فتان و دنباله دار و شوخ و کرشمه طراز و عشوه ساز و جادونشان و جادو و سرمه سای و پرفن و نیم خواب و بسیارخواب و پرخمار و خماری و خودکام و خونخوار و عاشق کش و مستانه و مست و بیمار و نیلوفری از صفات اوست . (از آنندراج ) :
چو دانست کز مرگ نتوان گریخت
بسی آب خونین ز نرگس بریخت .
بدید آن سیه نرگس شهرناز
پر از جادویی با فریدون به راز.
پس آن دختران جهاندار جم
ز نرگس گل سرخ را داده نم .
خوی گرفته لاله ٔ سیرابش از زلف بلند
خیره گشته نرگس موژانش از خواب خمار.
زآن نرگس جادونسب جان مرا بگرفته تب
خواب مرا هر نیمشب بسته به آب انداخته .
گر چو نرگس یرقان دارم باز
گل خندان شوم ان شأاﷲ.
هدهد گفت از سمن نرگس بهتر که هست
کرسی جم ملک او و افسر افراسیاب .
فرودآمد ز تخت آن روز دلتنگ
روان کرده ز نرگس آب گلرنگ .
سمنبر غافل از نظاره ٔ شاه
که سنبل بسته بد بر نرگسش راه .
ز رشک نرگس مستش خروشان
به بازار ارم ریحان فروشان .
دمی نرگس از خواب مستی بشوی
چو گلبن بخند و چو بلبل بگوی .
شب از نرگسش قطره چندی چکید
سحر دیده برکرد و دنیا بدید.
نرگسش عربده جوی ولبش افسوس کنان
نیم شب دوش به بالین من آمد بنشست .
با رنگ لعلی تو قصبها چه احتیاج
با نرگست به ساغر و مینا چه احتیاج .
شکفته بر گل رنگین او بنفشه و عود
سرشته نرگس مشکین او ز خواب و خمار.
گاه از سوسنت کنند نگار
گاه از نرگست دهند ندیم .
اندر بر گل تو چرا هست جام می
بر گرد نرگس تو چرا بردمیده خار.
- دو نرگس ؛ دو چشم :
فتنه شدم بر آن صنم کش بر
خاصه بر آن دو نرگس دلکش بر.
یکی آفرین کرد بر سام گرد
وز آب دو نرگس همی گل سترد.
دو ابرو کمان و دو نرگس دژم
سر زلف را تاب داده به خم .
دو گل را به دو نرگس آبدار
همی شست تا شد گلان تابدار.
دونرگس شدش ابر لؤلؤفکن
به باران همی شست برگ سمن .
انیس دل گزینم آن دو نرگس خماررا
نخست رام سازم آن دو ترک جان شکار را.
- نرگسان ؛ دو چشم :
ز پیری خم آورد بالای راست
هم از نرگسان روشنائی بکاست .
چو سرو دلارای گردد به خم
خروشان شود نرگسان دژم .
همی گفت وز نرگسان سیاه
ستاره همی ریخت بر گرد ماه .
گفتی رفتی ،به آستان تو که نه
مستم خواندی ، به نرگسان تو که نه
گفتی دل و جان به جای دیگردادی
ای جان و دلم قسم به جان تو که نه .
نرگسان مستت از آئینه ها دل می برند
می کشند از جام مه صهبا قیامت ساحرند.
نه لاله رخی نه سنبلان مرغولی
نه چهره گلی نه نرگسان مکحولی .
|| کاسه ٔ چراغ که در آن روغن کنند و بعضی از آنها دارای دو یا چند نرگس بود. (یادداشت مؤلف ) :
نهادند بر چشم روشنْش داغ
بمرد آن چراغ دو نرگس به باغ .