نرد
لغتنامه دهخدا
نرد. [ ن َ ] (اِ) بازیی است معروف از مخترعات بوزرجمهر که در برابر شطرنج ساخته و بعضی گویند نرد قدیم است اما دو کعبتین داشته ، دوی دیگر را بوزرجمهر اضافه کرده است . (برهان قاطع). اردشیر بابک آن را وضع کرده لاجرم نردشیر نیز نامندش . (منتهی الارب ). در قدیم در بازی نرد سه مهره به کار می بردند. مؤلف نفایس الفنون آرد: «عدد کعبتین را سه بنابر این نهادند که حرکات اکثر سیارات به سه فلک تمام شود». نظامی عروضی آرد: امیر [ طغانشاه ] سه مهره در شش گاه داشت و احمد بدیهی سه مهره در یک گاه و ضرب امیر را بود، احتیاطها کرد و بینداخت تا سه شش زند، سه یک برآمد. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). بازیی است در مقابله ٔ شطرنج . (غیاث اللغات ). بازیی است که بر صفحه با مهره ها می شود. (فرهنگ نظام ) . نوعی از بازی قمار که دارای تخته ای است که سطح آن را به دو قسمت مشابه هم تقسیم کرده اند و در روی هر یک از آن دو قسمت شش خانه در طرف یمین و شش در طرف یسار رسم نموده و با دو طاس و سی مهره به روی آن تخته بازی می کنند. (ناظم الاطباء) :
دگر بهره شطرنج بودی و نرد
سخن گفتن از روزگار نبرد.
که اینت سخنگوی داننده مرد
نه از بهر بازی شطرنج و نرد.
بدین سان که گفتم بیاراست نرد
بر شاه شد یک به یک یاد کرد.
نه نرد و نه تخته نرد پیش ما
نه محضر و نه قباله و بنجه .
دفتر به دبستان بود و نقل به بازار
وین نرد به جائی که خرابات خراب است .
نه نقل بود ما را نی دفتر و نی نرد
وین هر سه بدین مجلس ما در نه صواب است .
تاجز از بیست وچهارش نبود خانه ٔ نرد
همچو در سی ودو خانه است نهاد شترنگ .
مهره ٔ او سی سیه و سی سپید
گردش او زیر یکی تخت نرد.
نرد است و شراب است و کباب است و رباب است
دانی تو که هر چار نشاط بشر آمد.
داو دل و جان نهم به عشقت
در ششدره اوفتاد نردم .
از نرد سه تا پای فراتر ننهادیم
هم خصل به هفده شد و هم داو سر آمد.
پیش سپید مهره ٔ مرگ اصفیا نگر
از مهره های نرد پریشان تر آمده .
تخت نرد پاکبازان در عدم گسترده اند
گر سرش داری برانداز این بساط باستان .
گر بود چار شهر خراسان حرم مثال
راهش کنون چوششدره ٔ نرد کرده اند.
تا کدامین غالب آید در نبرد
زین دوگانه تا کدامین برد نرد.
پاکبازان طریقت را صفت دانی که چیست
بر بساط نرد عشق اول ندب جان باختن .
|| تنه ٔ درخت . (لغت فرس اسدی ) (جهانگیری ) (انجمن آرا) (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء). تن درخت . (غیاث اللغات ). تنه ٔ ساقه ٔ درخت . (برهان قاطع). تنه ٔ درخت که شاخ و گره نداشته باشد. (فرهنگ خطی ). بنه ٔ درخت یعنی اصل وی . (اوبهی ). تنه ٔ درخت . ساق درخت . تنه ٔ درخت راست ، نه شاخ و نه بیخ آن . (یادداشت مؤلف ) :
مردم اندرخور زمانه شده ست
نرد چون شاخ گشته شاخ چو نرد .
نگه کن یکی شاخ نرد بلند
نباید که از باد یابد گزند.
ز خاکی که خون سیاوش بخورد
به ابر اندر آمد یکی سبز نرد.
چنین گفت کاین کینه با شاخ و نرد
زمانه نپوشد به زنگار و گرد.
درخت زندگانی رسته از تن
به پیشش نرد گشته تیغ و جوشن .
همی تا برآید به هر کشتمندی
همی تا بروید به هر مرغزاری
ز هر تخم بیخی ز هر بیخ نردی
ز هر نرد شاخی ز هر شاخ باری .
نه تخم او را بیخ و نه بیخ او را بر
نه نرد او را شاخ و نه شاخ او را بار.
ای خداوندی که فضل و فخر و جاه و عز تو
آن چو بیخ است این چو نرد است آن چو شاخ است این چو بار
آن چو بیخ آبدار است این چو نرد پایدار
آن چو شاخ باردار است این چو بار مایه دار.
برده بیخ سخاش تا عیوق
میوه و برگ و شاخ و نرد و عروق .
نرد این را خلال چون کردم
بدر آن را هلال چون کردم .
تازه گردانم به ناجستن که باد
تازه ت ازجان بیخ و شاخ و برگ و نرد.
من شاخ وفا و مردمی را
کی چون تو گسسته بیخ و نردم .
نوبه نو از شجر جود تو یابد هرروز
در و دینار و درم میوه و نرد و ورقه .
رستنی های تو بی سعی نما
جمله با برگ تمام از شاخ و نرد.
- نرد درخت :
برادر ز تیرش بترسید سخت
نهان گشت در پشت نرد درخت .
|| ترکیبی است مرکب از صندل و گل ارمنی و فوفل و اقاقیا و حضض و سفیداب و مرداسنگ که بر ورم های گرم طلا کنند نافع باشد. (برهان قاطع) (از منتهی الارب ). چیزی مرکب است که به شکل نرد می سازند و در مایعات مناسبه سوده به طریق طلا استعمال می کنند و معروف به طلای نرد است و صفت آن این است که بگیرند صندل سرخ و گل ارمنی و فوفل و اقاقیا و حضض و سفیداب و مرداسنگ اجزای مساوی و کوفته و بیخته به آب شیاف بزرگ به شکل نرد سازند، طلای این نافع اورام حاره است . (فرهنگ نظام از محیط اعظم ). شی ٔ مرکب شکله مثل شکل النرد یستعمل بعد الحک علی المایعات المناسبة و انما اتخذ علی مثال النرد لیکون حکها سهلاًو یمیز عن المرکبات . (بحر الجواهر).
دگر بهره شطرنج بودی و نرد
سخن گفتن از روزگار نبرد.
که اینت سخنگوی داننده مرد
نه از بهر بازی شطرنج و نرد.
بدین سان که گفتم بیاراست نرد
بر شاه شد یک به یک یاد کرد.
نه نرد و نه تخته نرد پیش ما
نه محضر و نه قباله و بنجه .
دفتر به دبستان بود و نقل به بازار
وین نرد به جائی که خرابات خراب است .
نه نقل بود ما را نی دفتر و نی نرد
وین هر سه بدین مجلس ما در نه صواب است .
تاجز از بیست وچهارش نبود خانه ٔ نرد
همچو در سی ودو خانه است نهاد شترنگ .
مهره ٔ او سی سیه و سی سپید
گردش او زیر یکی تخت نرد.
نرد است و شراب است و کباب است و رباب است
دانی تو که هر چار نشاط بشر آمد.
داو دل و جان نهم به عشقت
در ششدره اوفتاد نردم .
از نرد سه تا پای فراتر ننهادیم
هم خصل به هفده شد و هم داو سر آمد.
پیش سپید مهره ٔ مرگ اصفیا نگر
از مهره های نرد پریشان تر آمده .
تخت نرد پاکبازان در عدم گسترده اند
گر سرش داری برانداز این بساط باستان .
گر بود چار شهر خراسان حرم مثال
راهش کنون چوششدره ٔ نرد کرده اند.
تا کدامین غالب آید در نبرد
زین دوگانه تا کدامین برد نرد.
پاکبازان طریقت را صفت دانی که چیست
بر بساط نرد عشق اول ندب جان باختن .
|| تنه ٔ درخت . (لغت فرس اسدی ) (جهانگیری ) (انجمن آرا) (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء). تن درخت . (غیاث اللغات ). تنه ٔ ساقه ٔ درخت . (برهان قاطع). تنه ٔ درخت که شاخ و گره نداشته باشد. (فرهنگ خطی ). بنه ٔ درخت یعنی اصل وی . (اوبهی ). تنه ٔ درخت . ساق درخت . تنه ٔ درخت راست ، نه شاخ و نه بیخ آن . (یادداشت مؤلف ) :
مردم اندرخور زمانه شده ست
نرد چون شاخ گشته شاخ چو نرد .
نگه کن یکی شاخ نرد بلند
نباید که از باد یابد گزند.
ز خاکی که خون سیاوش بخورد
به ابر اندر آمد یکی سبز نرد.
چنین گفت کاین کینه با شاخ و نرد
زمانه نپوشد به زنگار و گرد.
درخت زندگانی رسته از تن
به پیشش نرد گشته تیغ و جوشن .
همی تا برآید به هر کشتمندی
همی تا بروید به هر مرغزاری
ز هر تخم بیخی ز هر بیخ نردی
ز هر نرد شاخی ز هر شاخ باری .
نه تخم او را بیخ و نه بیخ او را بر
نه نرد او را شاخ و نه شاخ او را بار.
ای خداوندی که فضل و فخر و جاه و عز تو
آن چو بیخ است این چو نرد است آن چو شاخ است این چو بار
آن چو بیخ آبدار است این چو نرد پایدار
آن چو شاخ باردار است این چو بار مایه دار.
برده بیخ سخاش تا عیوق
میوه و برگ و شاخ و نرد و عروق .
نرد این را خلال چون کردم
بدر آن را هلال چون کردم .
تازه گردانم به ناجستن که باد
تازه ت ازجان بیخ و شاخ و برگ و نرد.
من شاخ وفا و مردمی را
کی چون تو گسسته بیخ و نردم .
نوبه نو از شجر جود تو یابد هرروز
در و دینار و درم میوه و نرد و ورقه .
رستنی های تو بی سعی نما
جمله با برگ تمام از شاخ و نرد.
- نرد درخت :
برادر ز تیرش بترسید سخت
نهان گشت در پشت نرد درخت .
|| ترکیبی است مرکب از صندل و گل ارمنی و فوفل و اقاقیا و حضض و سفیداب و مرداسنگ که بر ورم های گرم طلا کنند نافع باشد. (برهان قاطع) (از منتهی الارب ). چیزی مرکب است که به شکل نرد می سازند و در مایعات مناسبه سوده به طریق طلا استعمال می کنند و معروف به طلای نرد است و صفت آن این است که بگیرند صندل سرخ و گل ارمنی و فوفل و اقاقیا و حضض و سفیداب و مرداسنگ اجزای مساوی و کوفته و بیخته به آب شیاف بزرگ به شکل نرد سازند، طلای این نافع اورام حاره است . (فرهنگ نظام از محیط اعظم ). شی ٔ مرکب شکله مثل شکل النرد یستعمل بعد الحک علی المایعات المناسبة و انما اتخذ علی مثال النرد لیکون حکها سهلاًو یمیز عن المرکبات . (بحر الجواهر).