نخاس
لغتنامه دهخدا
نخاس . [ ن َخ ْ خا ] (ع ص ، اِ) ستورفروش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بهائم فروش . (غیاث اللغات ). فروشنده ٔ دواب . (از المنجد) (از اقرب الموارد). فروشنده ٔ حیوانات و دلال فروش آنها. (فرهنگ نظام ) (ازاقرب الموارد). مال فروش . چوبدار. (یادداشت مؤلف ). چارپافروش . (از سمعانی ). || برده فروش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ) (سمعانی ). فروشنده ٔ برده . (فرهنگ نظام ) (از المنجد) :
بفرمود تا مرد پوینده تفت
سوی کلبه ٔ مرد نخاس رفت .
گر مرا خواجه به نخاس برد
بربایند به همسنگ گهر.
درست گوئی نخاس گشت باد صبا
درخت گل به مثل چون کنیزک نخاس .
فرمان داد که سبکری را به نخاس برید، خادم سبکری را گفت زی نخاس باید رفت . (تاریخ سیستان ).
برده گشتند یکسر این ضعفا
وآن دو صیاد هر یکی نخاس .
مردم دانا مسلمان است کس نفروشدش
مردم نادان اگر خواهی ز نخاسان بخر.
چون زبان حسد بود نخاس
یوسفی یابی از دو گز کرباس .
نشان طوق بر گردن چنانچون
غلام ارمنی جسته ز نخاس .
آنچه نخاس ارز یوسف کرد
ارز گفتار خام او زیبد.
شاه فرمود کآورد نخاس
بردگان را به شاه برده شناس .
گرچه هر یک به چهره ماهی بود
آنکه نخاس گفت شاهی بود.
مَنَت بنده ٔ خوب نیکوسیر
به دست آرم این را به نخاس بر.
|| مجازاً، بازار فروش بردگان . (فرهنگ نظام ). بازاری که در آن غلامان و اسپان و دیگر حیوانات فروخته شوند، و نخاس به این معنی مجاز است زیرا که نخاس تخفیف سوق نخاسین باشد. (آنندراج ) (از غیاث اللغات ). || آنکه بسیار سیخ می زند بر ستور جهت راندن . (ناظم الاطباء). کثیرالنخس . (المنجد). رجوع به نخس شود.
بفرمود تا مرد پوینده تفت
سوی کلبه ٔ مرد نخاس رفت .
گر مرا خواجه به نخاس برد
بربایند به همسنگ گهر.
درست گوئی نخاس گشت باد صبا
درخت گل به مثل چون کنیزک نخاس .
فرمان داد که سبکری را به نخاس برید، خادم سبکری را گفت زی نخاس باید رفت . (تاریخ سیستان ).
برده گشتند یکسر این ضعفا
وآن دو صیاد هر یکی نخاس .
مردم دانا مسلمان است کس نفروشدش
مردم نادان اگر خواهی ز نخاسان بخر.
چون زبان حسد بود نخاس
یوسفی یابی از دو گز کرباس .
نشان طوق بر گردن چنانچون
غلام ارمنی جسته ز نخاس .
آنچه نخاس ارز یوسف کرد
ارز گفتار خام او زیبد.
شاه فرمود کآورد نخاس
بردگان را به شاه برده شناس .
گرچه هر یک به چهره ماهی بود
آنکه نخاس گفت شاهی بود.
مَنَت بنده ٔ خوب نیکوسیر
به دست آرم این را به نخاس بر.
|| مجازاً، بازار فروش بردگان . (فرهنگ نظام ). بازاری که در آن غلامان و اسپان و دیگر حیوانات فروخته شوند، و نخاس به این معنی مجاز است زیرا که نخاس تخفیف سوق نخاسین باشد. (آنندراج ) (از غیاث اللغات ). || آنکه بسیار سیخ می زند بر ستور جهت راندن . (ناظم الاطباء). کثیرالنخس . (المنجد). رجوع به نخس شود.