نثار شدن
لغتنامه دهخدا
نثار شدن . [ ن ِ ش ُ دَ ](مص مرکب ) افشانده شدن . (ناظم الاطباء) :
ای دریغا اشک من دریا بُدی
تا نثار دلبر زیبا شدی .
- جواهرنثار تحقیق شدن ؛ بیان کردن چیز راست و حقیقت گفتن . (ناظم الاطباء).
|| کشته شدن . (ناظم الاطباء). || قربان شدن . فدا شدن .
ای دریغا اشک من دریا بُدی
تا نثار دلبر زیبا شدی .
- جواهرنثار تحقیق شدن ؛ بیان کردن چیز راست و حقیقت گفتن . (ناظم الاطباء).
|| کشته شدن . (ناظم الاطباء). || قربان شدن . فدا شدن .