نبی
لغتنامه دهخدا
نبی . [ ن َ بی ی / ن َ ](اِخ ) پیغمبر اسلام . حضرت محمدبن عبداﷲ :
محمد بدو [ به کشتی ] اندرون با علی
همان اهل بیت نبی و وصی .
نبی آفتاب و صحابان چو ماه
به هم نسبتی یکدگر راست راه .
اگر چشم داری به دیگر سرای
به نزد نبی و وصی گیر جای .
سخن نهان ز ستوران به ما رسید چو وحی
نهان رسید ز ما زی نبی به کوه حرا.
دعوی همی کند که نبی را خلیفتم
در خلق این شگفت حدیثی است بلعجب .
یاد ازیرا کنم من آل نبی را
تا به قیامت کند خدای مرا یاد.
فلک شکافد حکمش چنانکه دست نبی
شکاف ماه دوهفت آشکار می سازد.
هر قلم مهر نبی ورزم و دشمن دارم
تاج وتختی که مسلمان شدنم نگذارند.
زآن کلیدی که نبی نزد بنی شعبه سپرد
بانگ پرّ ملک و زیور حورا بینند.
نه جفت نبی که پاک بودند همه
بد عایشه و حبیبه ٔ محترمه .
باری ای خالق زمین و زمان
مرسل و منزل نبی و نبی .
محمد بدو [ به کشتی ] اندرون با علی
همان اهل بیت نبی و وصی .
نبی آفتاب و صحابان چو ماه
به هم نسبتی یکدگر راست راه .
اگر چشم داری به دیگر سرای
به نزد نبی و وصی گیر جای .
سخن نهان ز ستوران به ما رسید چو وحی
نهان رسید ز ما زی نبی به کوه حرا.
دعوی همی کند که نبی را خلیفتم
در خلق این شگفت حدیثی است بلعجب .
یاد ازیرا کنم من آل نبی را
تا به قیامت کند خدای مرا یاد.
فلک شکافد حکمش چنانکه دست نبی
شکاف ماه دوهفت آشکار می سازد.
هر قلم مهر نبی ورزم و دشمن دارم
تاج وتختی که مسلمان شدنم نگذارند.
زآن کلیدی که نبی نزد بنی شعبه سپرد
بانگ پرّ ملک و زیور حورا بینند.
نه جفت نبی که پاک بودند همه
بد عایشه و حبیبه ٔ محترمه .
باری ای خالق زمین و زمان
مرسل و منزل نبی و نبی .