ناکامی
لغتنامه دهخدا
ناکامی . (حامص مرکب ) ناامیدی . محرومی . (از ناظم الاطباء). نومیدی . (آنندراج ). یأس . ناامیدواری . مأیوسی . ناکام بودن : و ادبار در وی پیچید و گذشته شد به جوانی در ناکامی . (تاریخ بیهقی ص 254).
آسمان از مجلست بفکندش از روی حسد
تا ز ناکامی نفس در حلق او شد چون خسک .
به ار کامت به ناکامی برآید
که بوی عنبر از خامی برآید.
ناکامی ما چو هست کام دل دوست
کام دل ما همیشه ناکامی باد.
بی پا و سران دشت خون آشامی
مردند به حسرت و غم و ناکامی .
جذبه ٔ عشق بنازم که دم مردن شمع
گریه اش جز پی ناکامی پروانه نبود.
- به ناکامی مردن ؛ در ناامیدی مردن . به آرزو نارسیده مردن :
بجای او فراوان رنج برده
در آن محنت به ناکامی بمرده .
تا نمیرد کسی به ناکامی
دیگری شادکام ننشیند.
مردن آدمی به ناکامی
بهتر از زیستن به بدنامی .
|| نامرادی . (آنندراج ). ناکامیابی . ناکامرانی . سختی .تنگی . تلخی . دشواری : پس از هفت ماه به دندانقان مرو آن حادثه ٔ بزرگ افتاد و چند ناکامی ها دیدیم . (تاریخ بیهقی ص 605). و جز این ناکامی ها دیده آیدتا حکم حق عز و علا چیست . (تاریخ بیهقی ص 600). و اگر در این میان غَضاضتی بجای این پادشاهان ما پیوست تا ناکامی دیدند نادر افتاد. (تاریخ بیهقی ص 94).
ای حجت از این چنین بی آزرمان
تا چند کشی محال و ناکامی .
همیشه تا غم و شادی و کام و ناکامی است
به حکم یزدان بر بندگان او محکوم .
یک روز زندگانی درحرمت به حقیقت به از یک ساله که در ناکامی و مذلت گذرد. (جهانگشای جوینی ).
همه ناکامی دل کام من است
گردکام این همه جولان چه کنم .
کامجویان را ز ناکامی چشیدن چاره نیست
بر زمستان صبرباید طالب نوروز را.
ای درد توام درمان در بستر ناکامی
وی یاد توام مونس در گوشه ٔ تنهائی .
خوشا عشق خوش آغاز خوش انجام
همه ناکامی اما اصل هر کام .
هوس چون راه ناکامی نپوید
به هر کاری مراد خویش جوید.
ز اوج کامگاری اوفتادن
به ناکامی و خواری دل نهادن .
نه جانان را سر ناکامی من
نه دوران در پی بدنامی من .
|| ضرورت . (دهار).
- به ناکامی ؛ ضرورةً. عنفاً. جبراً.قهراً. بخلاف میل :
همی بینم که روز و شب همی گردی به ناکامی
به پیش حادثات من چو گوئی از پی چوگان .
آسمان از مجلست بفکندش از روی حسد
تا ز ناکامی نفس در حلق او شد چون خسک .
به ار کامت به ناکامی برآید
که بوی عنبر از خامی برآید.
ناکامی ما چو هست کام دل دوست
کام دل ما همیشه ناکامی باد.
بی پا و سران دشت خون آشامی
مردند به حسرت و غم و ناکامی .
جذبه ٔ عشق بنازم که دم مردن شمع
گریه اش جز پی ناکامی پروانه نبود.
- به ناکامی مردن ؛ در ناامیدی مردن . به آرزو نارسیده مردن :
بجای او فراوان رنج برده
در آن محنت به ناکامی بمرده .
تا نمیرد کسی به ناکامی
دیگری شادکام ننشیند.
مردن آدمی به ناکامی
بهتر از زیستن به بدنامی .
|| نامرادی . (آنندراج ). ناکامیابی . ناکامرانی . سختی .تنگی . تلخی . دشواری : پس از هفت ماه به دندانقان مرو آن حادثه ٔ بزرگ افتاد و چند ناکامی ها دیدیم . (تاریخ بیهقی ص 605). و جز این ناکامی ها دیده آیدتا حکم حق عز و علا چیست . (تاریخ بیهقی ص 600). و اگر در این میان غَضاضتی بجای این پادشاهان ما پیوست تا ناکامی دیدند نادر افتاد. (تاریخ بیهقی ص 94).
ای حجت از این چنین بی آزرمان
تا چند کشی محال و ناکامی .
همیشه تا غم و شادی و کام و ناکامی است
به حکم یزدان بر بندگان او محکوم .
یک روز زندگانی درحرمت به حقیقت به از یک ساله که در ناکامی و مذلت گذرد. (جهانگشای جوینی ).
همه ناکامی دل کام من است
گردکام این همه جولان چه کنم .
کامجویان را ز ناکامی چشیدن چاره نیست
بر زمستان صبرباید طالب نوروز را.
ای درد توام درمان در بستر ناکامی
وی یاد توام مونس در گوشه ٔ تنهائی .
خوشا عشق خوش آغاز خوش انجام
همه ناکامی اما اصل هر کام .
هوس چون راه ناکامی نپوید
به هر کاری مراد خویش جوید.
ز اوج کامگاری اوفتادن
به ناکامی و خواری دل نهادن .
نه جانان را سر ناکامی من
نه دوران در پی بدنامی من .
|| ضرورت . (دهار).
- به ناکامی ؛ ضرورةً. عنفاً. جبراً.قهراً. بخلاف میل :
همی بینم که روز و شب همی گردی به ناکامی
به پیش حادثات من چو گوئی از پی چوگان .