ناچیز
لغتنامه دهخدا
ناچیز. (ص مرکب ) بی قدر. بی مقدار. (ناظم الاطباء). پست و ناقابل .(فرهنگ نظام ). چیز حقیر. چیز پست . فرومایه . بی ارز. بی ارج . وضیع. ناقابل . بی قابلیت . بی ارزش :
ز خاشاک ناچیز تا عرش راست
سراسر به هستی یزدان گواست .
همو آفریننده ٔ مور و پیل
ز خاشاک ناچیز و دریای نیل .
جز این تا بخاشاک ناچیز و پست
بیازد کسی ناسزاوار دست .
صورتم را که صفر ناچیز است
با الف هم حساب دیدستند.
گفتم چه بود گیاه ناچیز
تا درصف گل نشیند او نیز.
بگفتا من گلی ناچیز بودم
ولیکن مدتی با گل نشستم .
|| ناکس . فرومایه . پست :
نبد زندگانیش جز هفت ماه
تو خواهیش ناچیز خوان خواه شاه .
هر آنکس که ناچیز بد چیز گشت
وز اندازه ٔ کهتری برگذشت .
ناچیز که وهم کرده کان چیزی هست
خوش بگذر از این خیال کان چیزی نیست .
|| نیست و نابود. (ناظم الاطباء). لاشی ٔ. عدم . هیچ :
که یزدان ز ناچیز چیز آفرید
بدان تا توانائی آمد پدید.
کند چون بخواهد ز ناچیز چیز
که آموزگارش نباید بنیز.
توانی ز ناچیز چیز آفرید
هم از تو شود چیزها ناپدید.
همی گوئی زمانی بود از معلول تا علت
پس از ناچیز محض آورد موجودات را پیدا.
او زبده ٔ جلال و چو تقدیر ذوالجلال
ناچیز را ز روی کرامات چیز کرد.
این نقش که نگاشت و از ناچیز بچیز آورد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 1).
در اندیشه ٔ من چنان شد درست
که ناچیز بود آفرینش نخست .
|| بیهوده . کار بیهوده و بی نتیجه و بی فایده . (ناظم الاطباء). باطل . غار. اُهلول . هَمرَجَة. (از منتهی الارب ). لغو. بیهوده . لهو. عبث : وهمان فروگرفت از مال به کار بردن و بر ناچیز و ببازی و نشاط مشغول بودن . (تاریخ سیستان ). || بسیار کم . بسیار قلیل . نهایت اندک . مزجاة. بغایت ناچیز. بسیار اندک .
- ناچیزهمت ؛ اندک همت . بی همت . دون همت . پست همت :
کنون پنداری ای ناچیزهمت
که خواهد کردنت روزی فراموش .
|| خراب شده . ویران شده .(ناظم الاطباء).
ز خاشاک ناچیز تا عرش راست
سراسر به هستی یزدان گواست .
همو آفریننده ٔ مور و پیل
ز خاشاک ناچیز و دریای نیل .
جز این تا بخاشاک ناچیز و پست
بیازد کسی ناسزاوار دست .
صورتم را که صفر ناچیز است
با الف هم حساب دیدستند.
گفتم چه بود گیاه ناچیز
تا درصف گل نشیند او نیز.
بگفتا من گلی ناچیز بودم
ولیکن مدتی با گل نشستم .
|| ناکس . فرومایه . پست :
نبد زندگانیش جز هفت ماه
تو خواهیش ناچیز خوان خواه شاه .
هر آنکس که ناچیز بد چیز گشت
وز اندازه ٔ کهتری برگذشت .
ناچیز که وهم کرده کان چیزی هست
خوش بگذر از این خیال کان چیزی نیست .
|| نیست و نابود. (ناظم الاطباء). لاشی ٔ. عدم . هیچ :
که یزدان ز ناچیز چیز آفرید
بدان تا توانائی آمد پدید.
کند چون بخواهد ز ناچیز چیز
که آموزگارش نباید بنیز.
توانی ز ناچیز چیز آفرید
هم از تو شود چیزها ناپدید.
همی گوئی زمانی بود از معلول تا علت
پس از ناچیز محض آورد موجودات را پیدا.
او زبده ٔ جلال و چو تقدیر ذوالجلال
ناچیز را ز روی کرامات چیز کرد.
این نقش که نگاشت و از ناچیز بچیز آورد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 1).
در اندیشه ٔ من چنان شد درست
که ناچیز بود آفرینش نخست .
|| بیهوده . کار بیهوده و بی نتیجه و بی فایده . (ناظم الاطباء). باطل . غار. اُهلول . هَمرَجَة. (از منتهی الارب ). لغو. بیهوده . لهو. عبث : وهمان فروگرفت از مال به کار بردن و بر ناچیز و ببازی و نشاط مشغول بودن . (تاریخ سیستان ). || بسیار کم . بسیار قلیل . نهایت اندک . مزجاة. بغایت ناچیز. بسیار اندک .
- ناچیزهمت ؛ اندک همت . بی همت . دون همت . پست همت :
کنون پنداری ای ناچیزهمت
که خواهد کردنت روزی فراموش .
|| خراب شده . ویران شده .(ناظم الاطباء).