ناچار و چار
لغتنامه دهخدا
ناچار و چار. [ رُ ] (ق مرکب ) خواه و ناخواه :
اگر باز گردی ز راه ستور
شود بید تو عود ناچار و چار.
از این بند و زندان بناچار و چار
همان کش درآورد بیرون برد.
چو من از پس دین دویدم بباید
دویدن پس از من بناچار و چارش .
مبارزان را بیم و امید ننگ و نبرد
دو جامه پوشد ناچار وچار از آتش و آب .
اگر باز گردی ز راه ستور
شود بید تو عود ناچار و چار.
از این بند و زندان بناچار و چار
همان کش درآورد بیرون برد.
چو من از پس دین دویدم بباید
دویدن پس از من بناچار و چارش .
مبارزان را بیم و امید ننگ و نبرد
دو جامه پوشد ناچار وچار از آتش و آب .