ناهشیار
لغتنامه دهخدا
ناهشیار. [ هَُ ش ْ ](ص مرکب ) مغفل . ناهوشیار. غافل . بی خبر :
کان تبنگو کاندر او دینار بود
آن ستد زایدر که ناهشیار بود.
|| مصروع . صرع زده :
ز سودا و ز صفرا و تپیدن
بسان مرد ناهشیار بودم .
ناهوشیار. رجوع به ناهوشیار شود.
کان تبنگو کاندر او دینار بود
آن ستد زایدر که ناهشیار بود.
|| مصروع . صرع زده :
ز سودا و ز صفرا و تپیدن
بسان مرد ناهشیار بودم .
ناهوشیار. رجوع به ناهوشیار شود.