نامه
لغتنامه دهخدا
نامه . [ م َ / م ِ ] (اِ) پهلوی «نامک » (= کتاب ) مأخوذ از «نام »، کردی «نامه » (= مراسله ) (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). مکتوب . قرطاس قرطس . (منتهی الارب ). کتابت . (برهان قاطع). (آنندراج ) (انجمن آرا). کاغذی که به نام کسی نوشته شود. (فرهنگ نظام ). نوشته . مکتوب . رقعه . تعلیقه . خط. کتابت . (ناظم الاطباء). مراسله . مرقومه . (لغات فرهنگستان ). رقیمه . کاغذ که به کسی نویسند :
سخن نیز نشنید و نامه نخواند
مرا پیش تختش به پایان نشاند.
سر نامه بود از نخست آفرین
ز دادار بر شهریار زمین .
فرستاده آمد چو باد دمان
رسانید نامه برِ پهلوان .
نامه ٔ نانوشته برخوانَد
خاطر پاک او به روز هزار.
نامه نویسد بدیع و نظم کند خوب
تیغ زند نیک و پهنه بازدو چوگان .
همچو نوباوه برنهد بر چشم
نامه ٔ او خلیفه ٔ بغداد.
خواجه گفت : هنوز چیزی نشده است نامه ها نوشت به انکار وی و ملامت . (تاریخ بیهقی ص 294). نماز دیگر وزیر و استادم برگشتند به دیوان و مرا بخواندند و نامه نسخت کردن گرفتم . (تاریخ بیهقی ص 379).
چو دیر آیدت پاسخ نامه باز
بدان کاوفتاده ست کاری دراز.
به نامه درشتی فراوان مگوی
که تنگی دل شاه دانند از اوی .
نیست بر عقل میر هیچ دلیل
راهبرتر ز نامه های دبیر.
اینک پدرْت نامه ٔ چرخست سوی تو
مر فعل چرخ را جز از این نامه برمخوان .
دل تو نامه ٔ عقل و سخنْت عنوان است
بکوش سخت و نکو کن ز نامه عنوان را.
نامه نوشتم به خون دیده ولیکن
هیچ نماند ز خون دیده ٔ گریان .
تو باز به صحبت من ای جان جهان
چون نامه دوروئی و چو خامه دوزبان .
آن روز که جان نامه ٔ عشق تو بخواند
دل دست ز جان بشست و دامن بفشاند.
چون سوی تو نامه ای نویسم ز نخست
یا از پی قاصدی کمر بندم چست .
این سربه مهر نامه به آن دلستان رسان
کس را خبر مکن که کجا می فرستمت .
هر نقطه که از نوک خامه ٔ او بر دیباچه ٔ نامه می چکید خالی بود بر روی فضل . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 236).
دیر شد تا نامه ای از تو نیامد سوی ما
گرچه چندین قاصدان نامه بر بازآمدند.
وصول نامه ٔ فتح و فروغ روی ظفر
به پیک تیر و رخ تیغ خونفشان باشد.
مهر از سر نامه برگرفتم
گفتی که سر گلابدان است .
گوینده را چه غم که نصیحت قبول نیست
گر نامه رد کنند گناه رسول نیست .
نامه سهل است نوشتن به تولیکن ترسم
که تو آن نامه نخوانی که در آن نام من است .
آن غالیه خط گر سوی ما نامه نوشتی
گردون ورق هستی ما درننوشتی .
صد نامه فرستادم و آن پیک سواران
پیکی ندوانید و پیامی نفرستاد.
ما چو دوریم از درت آخر گهی
نامه ای بنویس و پیغامی بده .
چون محرم رازی به جهان یافت نشد
با نامه و خامه درد دل می گویم .
چون ز سوز دل خود نامه نویسیم به یار
الف آه بودنامه ٔ پیچیده ٔ ما.
کرده تحریر غمت در نامه هر جا مشفقی
خامه ٔ او همچونی در ناله ٔ زار آمده ست .
ز بس در نامه شرح آرزومندی رقم کردم
قلم شد سرگران از نامه ٔ مهر و وفای من .
چون قلم سوختی از آتش دل نامه ٔ من
اگر از آب دو چشمم نشدی تر کاغذ.
در فراقت مینویسم نامه و از دست من
خامه خون میگرید و خط خاک بر سر میکند.
آنکه صد نامه ٔ ما دید و جوابی ننوشت
سطری از غیر نیامد که کتابی ننوشت .
در وصالی که شود زود میسر مزه نیست
چند روزی بمیان نامه و پیغام خوش است .
من که باشم کز چو من بیقدر یاد آورده ای
نامه از رشک همین معنی به خود پیچیده است .
تا رفت بدو نامه ٔ ننوشته فرستم
یعنی که ز هجران توام دیده سفید است .
بوسه را در نامه می پیچد برای دیگران
آنکه میدارد دریغ از عاشقان پیغام را.
قاصدان را یک قلم نومید کردن خوب نیست
نامه ٔ ما پاره کردن داشت گر خواندن نداشت .
ز هر کس نامه ای آید زند چون شاخ گل بر سر
همین آن سنگدل مکتوب ما را پاره می سازد.
که نامه ٔ من مسکین برد به سلطانی
که ره به بام ندارد کبوتر حرمش .
نامه ٔ ما رااگر از ننگ نتوانی گرفت
میتوان از عجز قاصد یافتن پیغام ما.
قاصد ادای نامه تواند نه عرض شوق
حیف از زبان که بال کبوتر نمیشود.
تا چند ز خون مژه در کوی تو احباب
صد نامه نویسند و جواب از تو نخواهند.
آخر سر ما را به مکافات بریدند
در نامه ٔاو بس که سر خامه بریدیم .
پیک دلاَّرام دی درآمدم از در
نامه ای آورد سربه مهر ز دلبر.
چون شرح اشتیاق نویسم که نامه را
شوید سرشک و گریه امانم نمی دهد.
چگونه نامه توانم نوشت بر محبوب
که اشک دیده ٔ من شستشو کند مکتوب .
زشیرین بر زبانش نام هم نیست
سزای نامه و پیغام هم نیست .
فرستی نامه ای همراه او نیز
عباراتی سراسر شکوه آمیز.
به افسون رای خسرو را بر آن داشت
که می باید به شیرین نامه بنگاشت .
هزار نامه نوشتی به دیگران ز وفا
به نام ما ننهادی به کاغذی قلمی .
برای آنکه از شوق ار نمیرم میرم از غیرت
جواب نامه ام را از خط اغیار بنویسد.
ز سوز عشق هرگه می نویسم نامه دلبر را
فتد از نامه ام آتش پر و بال کبوتر را.
درانتظار تو مرغی گر از سرم گذرد
ز جا جهم که مگر نامه ای رسید از تو.
بگیر از دست قاصد نامه ای را گر نمی خوانی
ندارد گرچه واکردن بهم پیچیدنی دارد.
صد نامه نوشتیم و جوابی ننوشتی
این هم که جوابی ننویسند جوابی است .
نشان یافتن صد هزارمضمون است
نخوانده نامه ٔ ما را چو دوست پاره کند.
جواب نامه ای از بس ز جانان دیر می آید
جوان گر می رود قاصد به کویش پیر می آید.
بسی خشنود می آید بسویم قاصدش گویا
که غیراز نامه حرفی از زبان یار هم دارد.
چو خواهم نامه ات بر بال مرغ نامه بر بندم
نخست از رشک مرغ نامه بر را بال بربندم .
خواهی ای قاصد اگر نامه ٔ تو خوانده شود
به که پیشش بنهی نامه و نامم نبری .
مباداسیل اشکم محو سازد حرفی از نامه
به دستی نامه از قاصد به دستی چشم تر گیرم .
ز شوق آن خط مشکین چو مهر از نامه برگیرم
اگر صد بار خوانم تا به پایانش ز سر گیرم .
درد دل را حالیا در نامه می پیچم که کاش
دل به درد آید ترا بر حال غم انگیز ما.
تو قاصد ار نفرستی و نامه ننویسی
از این طرف که منم راه کاروان بازاست .
رسید قاصدم از پیش یار و میگوید
گرفت نامه و از هم درید و هیچ نگفت .
خرم آن دم که ز در قاصد دلدار آید
نامه ناخوانده هنوز از عقبش یار آید.
از برای نامه ٔ ما قاصدی در کار نیست
کاروان اشک ما منزل به منزل میرود.
ندارد نامه ای قاصد به کف اما ز کوی او
بسی خرسند می آید ندانم چیست پیغامش .
احوال ما ز حوصله ٔ نامه بیش بود
برخی از آن به بال کبوتر نوشته ایم .
نامه ٔ من میرود نزدیک دوست
کاشکی من نامه ٔخود بودمی .
مردم دیده به پای قلم افتد هر دم
که مرا نقطه ٔ حرفی کن و با نامه فرست .
منت از بال کبوتر نکشم ای صیاد
خودبخود نامه ٔ من شوق پریدن دارد.
|| کتاب ، همچون شاهنامه و فرس نامه و بازنامه و امثال آن . (برهان قاطع). کتاب . (آنندراج ) (جهانگیری ) (انجمن آرا) (از ناظم الاطباء). هر نوشته و کتاب مثل شاهنامه و مرزبان نامه . (فرهنگ نظام ). صحیفه . (مهذب الاسماء). کتاب . صحیفه . (السامی ).سفر. قط. (ترجمان القرآن ). سفر. طرس . (دهار). ذبر. کتاب . قط. ملیکة. لسان . مُلَظَّه . صحیفه . (منتهی الارب ) :
سرانجام آغاز این نامه کرد
جوان بود چون سی و سه ساله مرد.
بگویش که من نامه ٔ نغزناک
فرازآوریدستم از مغز پاک .
بدین نامه من دست کردم دراز
به نام شهنشاه گردن فراز.
یکی نامه بود از گه باستان
فراوان بدان اندرون داستان .
نبیند کسی نامه ٔ پارسی
نوشته به ابیات صد بار سی .
باغ چون مجلس کسری شده پر حور و پری
راغ چون نامه ٔ مانی شده پر نقش و صور.
نامه ٔ مانی با نامه ٔ تو ژاژ است
شعر خوارزمی با شعر تو لامانی .
گویند نخستین سخن از نامه ٔ پازند
آن است که با مردم بداصل مپیوند.
نامه ٔ شاهان عجم پیش خواه
یکره بر خود به تأمل بخوان .
ز نامه های کهن نام خسروان برخوان
یکی جریده ٔ پیشینیان به پیش آور.
بخوان آن نامه کاندر نامه ٔ خویش
نشان دادت بسی آن مرد تازی .
کی بود چون فتح سلطان داستان کودکان
نامه ٔ مانی کجا چون مصحف قرآن بود.
بر گل نو زندواف مطربی آغاز کرد
خواند به الحان خوش نامه ٔ پازند و زند.
- نامه ٔاعمال ؛ نامه ای که فرشتگان نیک و بد هر کس رادر آن نویسند :
تا به هنگام خواندن نامه
خجلی نایدت به روز نشور.
پیشتر آنکه ازاین خانه بخوانندم
نامه ٔ خویش هم امروز فروخوانم .
به نامه درون جمله نیکی نویس
که در دست تست ای برادرقلم .
آن نامه نشان روسیاهی است
نامش چو نوشته شد گواهی است .
نی چو حاکم اوست گرد او مگرد
تا شوی نامه سیاه و روی زرد.
بدگمان باشد همیشه زشت کار
نامه ٔ خود خواند اندر حق یار.
نامه ٔ عیب کسان گیرم که برخوانی چو آب
نیم حرف از نامه ٔ خود برنمی خوانی چه سود.
سیه شد نامه ٔ ما تا بحدی
که نبود از سفیدی جای مدی .
منم چون نامه ٔ خود روسیاهی
سیه رومانده ای بی روی و راهی .
بروز حشر که اعمال خویش عرضه دهند
سواد زلف بتان نامه ٔ سیاه من است .
رجوع به نامه سیاه شود.
|| فرمان . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). حکم . منشور پادشاهان . (آنندراج ) (انجمن آرا) :
ای خسروی که نزد همه خسروان دهر
بر نام و نامه ٔ تو نوا و فرسته شد.
و منشور و نامه در دیبای سیاه پیچیده . (تاریخ بیهقی ص 376).
نامه ٔ آزادی آمده ست سوی من
پنهان درشد ز خلق در دل و جانم .
- روزنامه ؛ جریده . مجله . در تداول امروز: مطبوعاتی که به صورت روزانه یا هفتگی یا ماهانه نشر شود.
|| دستورالعمل . سرمشق . (ناظم الاطباء). || خط تعلیق را نیز گویند به اعتبار اینکه احکام و فرامین را به آن خط مینویسند. (برهان قاطع). خط تعلیق . (ناظم الاطباء). || به معنی سیلاب هم آمده است . (برهان قاطع). سیلاب . توجبه . || آئینه . مرآت . (ناظم الاطباء).
ترکیب ها:
- آئین نامه . اجاره نامه . اجازه نامه . اندرزنامه . بارنامه . بازنامه . باشنامه . بخشنامه . برنامه . بیان نامه . بیزاری نامه . بیعنامه . پندنامه . تسلیت نامه . توبه نامه . خدای نامه . خوابنامه . دعانامه . دعوت نامه . روزنامه . روشنی نامه . زیارت نامه . ساقی نامه . سالنامه . سفرنامه . سوکنامه . سوگندنامه . شاهنامه .شبنامه . شناسنامه . شهادتنامه . صلح نامه . طلاقنامه . عقدنامه . عنایت نامه . فالنامه . کارنامه . کابین نامه . گاهنامه . گذرنامه . گزارش نامه . گزارنامه . گزاره نامه . گشادنامه . گنج نامه . گواهی نامه . لعنت نامه . لغت نامه . مرامنامه . مغنی نامه . مناقب نامه . منقبت نامه . نظامنامه . نفرین نامه . ننگنامه . ورنامه . وصیت نامه . وکالت نامه .
- نامه ٔاسرار ؛ نامه ٔ اعمال . رجوع به نامه ٔ اعمال شود :
خوانند بر تو نامه ٔ اسرار بی حروف
دانند کرده های تو بی آنکه بنگرند.
- نامه ٔ ایزدی ؛ کلام اﷲ. کتاب اﷲ. قرآن .
- نامه ٔ خاقانی ؛ فرمان پادشاهی . (ناظم الاطباء).
- نامه ٔ دلگشا؛ مکتوبی که خوشحالی و سرور آرد. (ناظم الاطباء).
- نامه ٔ همایون ؛ فرمان همایون . (ناظم الاطباء).
سخن نیز نشنید و نامه نخواند
مرا پیش تختش به پایان نشاند.
سر نامه بود از نخست آفرین
ز دادار بر شهریار زمین .
فرستاده آمد چو باد دمان
رسانید نامه برِ پهلوان .
نامه ٔ نانوشته برخوانَد
خاطر پاک او به روز هزار.
نامه نویسد بدیع و نظم کند خوب
تیغ زند نیک و پهنه بازدو چوگان .
همچو نوباوه برنهد بر چشم
نامه ٔ او خلیفه ٔ بغداد.
خواجه گفت : هنوز چیزی نشده است نامه ها نوشت به انکار وی و ملامت . (تاریخ بیهقی ص 294). نماز دیگر وزیر و استادم برگشتند به دیوان و مرا بخواندند و نامه نسخت کردن گرفتم . (تاریخ بیهقی ص 379).
چو دیر آیدت پاسخ نامه باز
بدان کاوفتاده ست کاری دراز.
به نامه درشتی فراوان مگوی
که تنگی دل شاه دانند از اوی .
نیست بر عقل میر هیچ دلیل
راهبرتر ز نامه های دبیر.
اینک پدرْت نامه ٔ چرخست سوی تو
مر فعل چرخ را جز از این نامه برمخوان .
دل تو نامه ٔ عقل و سخنْت عنوان است
بکوش سخت و نکو کن ز نامه عنوان را.
نامه نوشتم به خون دیده ولیکن
هیچ نماند ز خون دیده ٔ گریان .
تو باز به صحبت من ای جان جهان
چون نامه دوروئی و چو خامه دوزبان .
آن روز که جان نامه ٔ عشق تو بخواند
دل دست ز جان بشست و دامن بفشاند.
چون سوی تو نامه ای نویسم ز نخست
یا از پی قاصدی کمر بندم چست .
این سربه مهر نامه به آن دلستان رسان
کس را خبر مکن که کجا می فرستمت .
هر نقطه که از نوک خامه ٔ او بر دیباچه ٔ نامه می چکید خالی بود بر روی فضل . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 236).
دیر شد تا نامه ای از تو نیامد سوی ما
گرچه چندین قاصدان نامه بر بازآمدند.
وصول نامه ٔ فتح و فروغ روی ظفر
به پیک تیر و رخ تیغ خونفشان باشد.
مهر از سر نامه برگرفتم
گفتی که سر گلابدان است .
گوینده را چه غم که نصیحت قبول نیست
گر نامه رد کنند گناه رسول نیست .
نامه سهل است نوشتن به تولیکن ترسم
که تو آن نامه نخوانی که در آن نام من است .
آن غالیه خط گر سوی ما نامه نوشتی
گردون ورق هستی ما درننوشتی .
صد نامه فرستادم و آن پیک سواران
پیکی ندوانید و پیامی نفرستاد.
ما چو دوریم از درت آخر گهی
نامه ای بنویس و پیغامی بده .
چون محرم رازی به جهان یافت نشد
با نامه و خامه درد دل می گویم .
چون ز سوز دل خود نامه نویسیم به یار
الف آه بودنامه ٔ پیچیده ٔ ما.
کرده تحریر غمت در نامه هر جا مشفقی
خامه ٔ او همچونی در ناله ٔ زار آمده ست .
ز بس در نامه شرح آرزومندی رقم کردم
قلم شد سرگران از نامه ٔ مهر و وفای من .
چون قلم سوختی از آتش دل نامه ٔ من
اگر از آب دو چشمم نشدی تر کاغذ.
در فراقت مینویسم نامه و از دست من
خامه خون میگرید و خط خاک بر سر میکند.
آنکه صد نامه ٔ ما دید و جوابی ننوشت
سطری از غیر نیامد که کتابی ننوشت .
در وصالی که شود زود میسر مزه نیست
چند روزی بمیان نامه و پیغام خوش است .
من که باشم کز چو من بیقدر یاد آورده ای
نامه از رشک همین معنی به خود پیچیده است .
تا رفت بدو نامه ٔ ننوشته فرستم
یعنی که ز هجران توام دیده سفید است .
بوسه را در نامه می پیچد برای دیگران
آنکه میدارد دریغ از عاشقان پیغام را.
قاصدان را یک قلم نومید کردن خوب نیست
نامه ٔ ما پاره کردن داشت گر خواندن نداشت .
ز هر کس نامه ای آید زند چون شاخ گل بر سر
همین آن سنگدل مکتوب ما را پاره می سازد.
که نامه ٔ من مسکین برد به سلطانی
که ره به بام ندارد کبوتر حرمش .
نامه ٔ ما رااگر از ننگ نتوانی گرفت
میتوان از عجز قاصد یافتن پیغام ما.
قاصد ادای نامه تواند نه عرض شوق
حیف از زبان که بال کبوتر نمیشود.
تا چند ز خون مژه در کوی تو احباب
صد نامه نویسند و جواب از تو نخواهند.
آخر سر ما را به مکافات بریدند
در نامه ٔاو بس که سر خامه بریدیم .
پیک دلاَّرام دی درآمدم از در
نامه ای آورد سربه مهر ز دلبر.
چون شرح اشتیاق نویسم که نامه را
شوید سرشک و گریه امانم نمی دهد.
چگونه نامه توانم نوشت بر محبوب
که اشک دیده ٔ من شستشو کند مکتوب .
زشیرین بر زبانش نام هم نیست
سزای نامه و پیغام هم نیست .
فرستی نامه ای همراه او نیز
عباراتی سراسر شکوه آمیز.
به افسون رای خسرو را بر آن داشت
که می باید به شیرین نامه بنگاشت .
هزار نامه نوشتی به دیگران ز وفا
به نام ما ننهادی به کاغذی قلمی .
برای آنکه از شوق ار نمیرم میرم از غیرت
جواب نامه ام را از خط اغیار بنویسد.
ز سوز عشق هرگه می نویسم نامه دلبر را
فتد از نامه ام آتش پر و بال کبوتر را.
درانتظار تو مرغی گر از سرم گذرد
ز جا جهم که مگر نامه ای رسید از تو.
بگیر از دست قاصد نامه ای را گر نمی خوانی
ندارد گرچه واکردن بهم پیچیدنی دارد.
صد نامه نوشتیم و جوابی ننوشتی
این هم که جوابی ننویسند جوابی است .
نشان یافتن صد هزارمضمون است
نخوانده نامه ٔ ما را چو دوست پاره کند.
جواب نامه ای از بس ز جانان دیر می آید
جوان گر می رود قاصد به کویش پیر می آید.
بسی خشنود می آید بسویم قاصدش گویا
که غیراز نامه حرفی از زبان یار هم دارد.
چو خواهم نامه ات بر بال مرغ نامه بر بندم
نخست از رشک مرغ نامه بر را بال بربندم .
خواهی ای قاصد اگر نامه ٔ تو خوانده شود
به که پیشش بنهی نامه و نامم نبری .
مباداسیل اشکم محو سازد حرفی از نامه
به دستی نامه از قاصد به دستی چشم تر گیرم .
ز شوق آن خط مشکین چو مهر از نامه برگیرم
اگر صد بار خوانم تا به پایانش ز سر گیرم .
درد دل را حالیا در نامه می پیچم که کاش
دل به درد آید ترا بر حال غم انگیز ما.
تو قاصد ار نفرستی و نامه ننویسی
از این طرف که منم راه کاروان بازاست .
رسید قاصدم از پیش یار و میگوید
گرفت نامه و از هم درید و هیچ نگفت .
خرم آن دم که ز در قاصد دلدار آید
نامه ناخوانده هنوز از عقبش یار آید.
از برای نامه ٔ ما قاصدی در کار نیست
کاروان اشک ما منزل به منزل میرود.
ندارد نامه ای قاصد به کف اما ز کوی او
بسی خرسند می آید ندانم چیست پیغامش .
احوال ما ز حوصله ٔ نامه بیش بود
برخی از آن به بال کبوتر نوشته ایم .
نامه ٔ من میرود نزدیک دوست
کاشکی من نامه ٔخود بودمی .
مردم دیده به پای قلم افتد هر دم
که مرا نقطه ٔ حرفی کن و با نامه فرست .
منت از بال کبوتر نکشم ای صیاد
خودبخود نامه ٔ من شوق پریدن دارد.
|| کتاب ، همچون شاهنامه و فرس نامه و بازنامه و امثال آن . (برهان قاطع). کتاب . (آنندراج ) (جهانگیری ) (انجمن آرا) (از ناظم الاطباء). هر نوشته و کتاب مثل شاهنامه و مرزبان نامه . (فرهنگ نظام ). صحیفه . (مهذب الاسماء). کتاب . صحیفه . (السامی ).سفر. قط. (ترجمان القرآن ). سفر. طرس . (دهار). ذبر. کتاب . قط. ملیکة. لسان . مُلَظَّه . صحیفه . (منتهی الارب ) :
سرانجام آغاز این نامه کرد
جوان بود چون سی و سه ساله مرد.
بگویش که من نامه ٔ نغزناک
فرازآوریدستم از مغز پاک .
بدین نامه من دست کردم دراز
به نام شهنشاه گردن فراز.
یکی نامه بود از گه باستان
فراوان بدان اندرون داستان .
نبیند کسی نامه ٔ پارسی
نوشته به ابیات صد بار سی .
باغ چون مجلس کسری شده پر حور و پری
راغ چون نامه ٔ مانی شده پر نقش و صور.
نامه ٔ مانی با نامه ٔ تو ژاژ است
شعر خوارزمی با شعر تو لامانی .
گویند نخستین سخن از نامه ٔ پازند
آن است که با مردم بداصل مپیوند.
نامه ٔ شاهان عجم پیش خواه
یکره بر خود به تأمل بخوان .
ز نامه های کهن نام خسروان برخوان
یکی جریده ٔ پیشینیان به پیش آور.
بخوان آن نامه کاندر نامه ٔ خویش
نشان دادت بسی آن مرد تازی .
کی بود چون فتح سلطان داستان کودکان
نامه ٔ مانی کجا چون مصحف قرآن بود.
بر گل نو زندواف مطربی آغاز کرد
خواند به الحان خوش نامه ٔ پازند و زند.
- نامه ٔاعمال ؛ نامه ای که فرشتگان نیک و بد هر کس رادر آن نویسند :
تا به هنگام خواندن نامه
خجلی نایدت به روز نشور.
پیشتر آنکه ازاین خانه بخوانندم
نامه ٔ خویش هم امروز فروخوانم .
به نامه درون جمله نیکی نویس
که در دست تست ای برادرقلم .
آن نامه نشان روسیاهی است
نامش چو نوشته شد گواهی است .
نی چو حاکم اوست گرد او مگرد
تا شوی نامه سیاه و روی زرد.
بدگمان باشد همیشه زشت کار
نامه ٔ خود خواند اندر حق یار.
نامه ٔ عیب کسان گیرم که برخوانی چو آب
نیم حرف از نامه ٔ خود برنمی خوانی چه سود.
سیه شد نامه ٔ ما تا بحدی
که نبود از سفیدی جای مدی .
منم چون نامه ٔ خود روسیاهی
سیه رومانده ای بی روی و راهی .
بروز حشر که اعمال خویش عرضه دهند
سواد زلف بتان نامه ٔ سیاه من است .
رجوع به نامه سیاه شود.
|| فرمان . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). حکم . منشور پادشاهان . (آنندراج ) (انجمن آرا) :
ای خسروی که نزد همه خسروان دهر
بر نام و نامه ٔ تو نوا و فرسته شد.
و منشور و نامه در دیبای سیاه پیچیده . (تاریخ بیهقی ص 376).
نامه ٔ آزادی آمده ست سوی من
پنهان درشد ز خلق در دل و جانم .
- روزنامه ؛ جریده . مجله . در تداول امروز: مطبوعاتی که به صورت روزانه یا هفتگی یا ماهانه نشر شود.
|| دستورالعمل . سرمشق . (ناظم الاطباء). || خط تعلیق را نیز گویند به اعتبار اینکه احکام و فرامین را به آن خط مینویسند. (برهان قاطع). خط تعلیق . (ناظم الاطباء). || به معنی سیلاب هم آمده است . (برهان قاطع). سیلاب . توجبه . || آئینه . مرآت . (ناظم الاطباء).
ترکیب ها:
- آئین نامه . اجاره نامه . اجازه نامه . اندرزنامه . بارنامه . بازنامه . باشنامه . بخشنامه . برنامه . بیان نامه . بیزاری نامه . بیعنامه . پندنامه . تسلیت نامه . توبه نامه . خدای نامه . خوابنامه . دعانامه . دعوت نامه . روزنامه . روشنی نامه . زیارت نامه . ساقی نامه . سالنامه . سفرنامه . سوکنامه . سوگندنامه . شاهنامه .شبنامه . شناسنامه . شهادتنامه . صلح نامه . طلاقنامه . عقدنامه . عنایت نامه . فالنامه . کارنامه . کابین نامه . گاهنامه . گذرنامه . گزارش نامه . گزارنامه . گزاره نامه . گشادنامه . گنج نامه . گواهی نامه . لعنت نامه . لغت نامه . مرامنامه . مغنی نامه . مناقب نامه . منقبت نامه . نظامنامه . نفرین نامه . ننگنامه . ورنامه . وصیت نامه . وکالت نامه .
- نامه ٔاسرار ؛ نامه ٔ اعمال . رجوع به نامه ٔ اعمال شود :
خوانند بر تو نامه ٔ اسرار بی حروف
دانند کرده های تو بی آنکه بنگرند.
- نامه ٔ ایزدی ؛ کلام اﷲ. کتاب اﷲ. قرآن .
- نامه ٔ خاقانی ؛ فرمان پادشاهی . (ناظم الاطباء).
- نامه ٔ دلگشا؛ مکتوبی که خوشحالی و سرور آرد. (ناظم الاطباء).
- نامه ٔ همایون ؛ فرمان همایون . (ناظم الاطباء).