نامرادی
لغتنامه دهخدا
نامرادی . [ م ُ ] (حامص مرکب ) ناامیدی . یأس . حرمان . (ناظم الاطباء). ناکامی :
نامرادی را بجان دربسته ام
خدمت غم را میان دربسته ام .
نامرادی مراد خاصان است
پس قدم در ره امل منهید.
و در این نامرادی بود تا در شب دوشنبه از دنیا به عقبی رسید. (جهانگشای جوینی ).
این همه سختی و نامرادی سعدی
گر تو پسندی سعادت است و سلامت .
اگر مراد تو ای دوست نامرادی ماست
مراد خویش دگر بار می نخواهم خواست .
هرکه در این کسوت تحمل نامرادی نکند مدعی است و خرقه بر وی حرام . (مجالس سعدی ).
افسوس ز هجر یار جانی افسوس
فریاد ز دست نامرادی فریاد.
نه هجرت غم دهد نی وصل شادی
یکی دانی مراد و نامرادی .
چو دید از یک نظر یک عمر شادی
رسیدش نیز عمری نامرادی .
کجا شیرین کجا آن دشت و وادی
کجا شیرین و کوی نامرادی .
|| ناخشنودی . (ناظم الاطباء) :
چو غوغا کند بر دلم نامرادی
من اندر حصار رضا میگریزم .
|| هر چیز نادلپسند و ناخوش آیند. (ناظم الاطباء).
نامرادی را بجان دربسته ام
خدمت غم را میان دربسته ام .
نامرادی مراد خاصان است
پس قدم در ره امل منهید.
و در این نامرادی بود تا در شب دوشنبه از دنیا به عقبی رسید. (جهانگشای جوینی ).
این همه سختی و نامرادی سعدی
گر تو پسندی سعادت است و سلامت .
اگر مراد تو ای دوست نامرادی ماست
مراد خویش دگر بار می نخواهم خواست .
هرکه در این کسوت تحمل نامرادی نکند مدعی است و خرقه بر وی حرام . (مجالس سعدی ).
افسوس ز هجر یار جانی افسوس
فریاد ز دست نامرادی فریاد.
نه هجرت غم دهد نی وصل شادی
یکی دانی مراد و نامرادی .
چو دید از یک نظر یک عمر شادی
رسیدش نیز عمری نامرادی .
کجا شیرین کجا آن دشت و وادی
کجا شیرین و کوی نامرادی .
|| ناخشنودی . (ناظم الاطباء) :
چو غوغا کند بر دلم نامرادی
من اندر حصار رضا میگریزم .
|| هر چیز نادلپسند و ناخوش آیند. (ناظم الاطباء).