نامده
لغتنامه دهخدا
نامده . [ م َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) نیامده . ناآمده . || به وقوع ناپیوسته . واقعنشده :
یکی حال از گذشته دی دگر از نامده فردا
همی گویند پنداری که وخشورند یا کندا.
از رفته و نامده چه گویم
چون حاصل عمرم این زمان است .
- امثال :
اجل نامده قوی زره است .
یکی حال از گذشته دی دگر از نامده فردا
همی گویند پنداری که وخشورند یا کندا.
از رفته و نامده چه گویم
چون حاصل عمرم این زمان است .
- امثال :
اجل نامده قوی زره است .