نامدن
لغتنامه دهخدا
نامدن . [ م َ دَ ] (مص منفی ) نیامدن .ناآمدن . مقابل آمدن . رجوع به آمدن شود :
کان در نظر رای تو نامد زحقیری
آن چیست که خود رای تو را در نظر آمد.
ز ما خود خدمتی شایسته ناید
که شادروان عزت را بشاید.
در این آوارگی ناید برومند
که سازم با مراد شاه پیوند.
سخن کان از سر اندیشه ناید
نوشتن را و گفتن را نشاید.
گرچه بود از عشق جانم پرسخن
یک زبان نامد زبانم کارگر.
نامد گه آن آخر کز پرده برون آئی
آن روی بدان خوبی در پرده نهان تا کی ؟
شرمت نامد از آن وجودی
کآن را به نفس نفس قیام است .
گفت من از خودنمائی نامدم
جز به خواری و گدائی نامدم .
کشته گردید از بنی طی چند مرد
یک دل از اهل دلی نامد به درد.
کان در نظر رای تو نامد زحقیری
آن چیست که خود رای تو را در نظر آمد.
ز ما خود خدمتی شایسته ناید
که شادروان عزت را بشاید.
در این آوارگی ناید برومند
که سازم با مراد شاه پیوند.
سخن کان از سر اندیشه ناید
نوشتن را و گفتن را نشاید.
گرچه بود از عشق جانم پرسخن
یک زبان نامد زبانم کارگر.
نامد گه آن آخر کز پرده برون آئی
آن روی بدان خوبی در پرده نهان تا کی ؟
شرمت نامد از آن وجودی
کآن را به نفس نفس قیام است .
گفت من از خودنمائی نامدم
جز به خواری و گدائی نامدم .
کشته گردید از بنی طی چند مرد
یک دل از اهل دلی نامد به درد.