ناف زدن
لغتنامه دهخدا
ناف زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) ناف بریدن . (برهان قاطع). قطع کردن ناف طفل نوزائیده . (غیاث اللغات ). بریدن ناف نوزاد. بریدن روده ای که از ناف طفل هنگام تولد آویزان است :
لیس من اهلک بگوش عالم اندر گفت عقل
آن زمان کز روی فطرت ناف من زد مادرم .
- زده بودن ناف کسی یا چیزی بر صفتی یا کاری ؛ جبلی و طبیعی و مفطور بودن آن صفت در وجود وی . مقدر و معین بودن آن کار وی را :
سینه خوش کن که ناف روی زمین
هست بر محنت و عذاب زده .
ناف بر این شغلشان زده ست زمانه
خاک چنین شغل خون آهوی نافست .
می خورم می که مرا دایه بر این ناف زده ست
نبرد سرزنش تو ز سر کار مرا.
ناف تو بر غم زدند خون خور خاقانیا
کآنکه جهان را شناخت غمگین شد جان او.
چند کشی بهر شکم از گزاف
گر نزدت دایه بر این شیوه ناف .
حرص تو لقمه نه به انصاف زد
دایه ترا بهر شکم ناف زد.
به وصفش خرد بست نقش ضمیرم
به مدحش زد اندیشه ناف زبانم .
لیس من اهلک بگوش عالم اندر گفت عقل
آن زمان کز روی فطرت ناف من زد مادرم .
- زده بودن ناف کسی یا چیزی بر صفتی یا کاری ؛ جبلی و طبیعی و مفطور بودن آن صفت در وجود وی . مقدر و معین بودن آن کار وی را :
سینه خوش کن که ناف روی زمین
هست بر محنت و عذاب زده .
ناف بر این شغلشان زده ست زمانه
خاک چنین شغل خون آهوی نافست .
می خورم می که مرا دایه بر این ناف زده ست
نبرد سرزنش تو ز سر کار مرا.
ناف تو بر غم زدند خون خور خاقانیا
کآنکه جهان را شناخت غمگین شد جان او.
چند کشی بهر شکم از گزاف
گر نزدت دایه بر این شیوه ناف .
حرص تو لقمه نه به انصاف زد
دایه ترا بهر شکم ناف زد.
به وصفش خرد بست نقش ضمیرم
به مدحش زد اندیشه ناف زبانم .