ناشسته
لغتنامه دهخدا
ناشسته . [ ش ُ ت َ/ ت ِ ] (ن مف مرکب ) هرچیز که شسته نشده باشد. (ناظم الاطباء). مقابل شسته . رجوع به شسته شود :
روی ناشسته خوشتری بنشین
کآتشی روی تو در آب انداخت .
روی ناشسته چو ماهش نگرید
چشم بی سرمه سیاهش نگرید.
- طفل ناشسته ؛ کودک تازه زائیده شده که هنوز آن را نشسته باشند. (ناظم الاطباء).
|| ناتمیز. تطهیرنشده . غیرمطهر. آلوده . مقابل شسته ، به معنی تمیز و پاک .
روی ناشسته خوشتری بنشین
کآتشی روی تو در آب انداخت .
روی ناشسته چو ماهش نگرید
چشم بی سرمه سیاهش نگرید.
- طفل ناشسته ؛ کودک تازه زائیده شده که هنوز آن را نشسته باشند. (ناظم الاطباء).
|| ناتمیز. تطهیرنشده . غیرمطهر. آلوده . مقابل شسته ، به معنی تمیز و پاک .