ناسوخته
لغتنامه دهخدا
ناسوخته . [ ت َ / ت ِ] (ن مف مرکب ) سوخته ناشده . مقابل سوخته :
هرکسی را نباشد این گفتار
عود ناسوخته ندارد بوی .
|| خام . غیرکامل . رجوع به سوخته شود.
هرکسی را نباشد این گفتار
عود ناسوخته ندارد بوی .
|| خام . غیرکامل . رجوع به سوخته شود.