ناسزاوار مرد
لغتنامه دهخدا
ناسزاوار مرد. [ س َ م َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) نااهل . نالایق :
ز خوبی نگه کن که پیران چه کرد
بر آن بیوفا ناسزاوار مرد.
نه غیبت کن آن ناسزاوار مرد
که دیوان سیه کرد و چیزی نخورد.
ز خوبی نگه کن که پیران چه کرد
بر آن بیوفا ناسزاوار مرد.
نه غیبت کن آن ناسزاوار مرد
که دیوان سیه کرد و چیزی نخورد.