نازپرورد
لغتنامه دهخدا
نازپرورد. [ پ َ وَ ] (ن مف مرکب ) کسی که به ناز و نعمت بزرگ شده باشد. نازپرورده . (فرهنگ نظام ). نازپرور. نازک طبع. نازک مزاج که تحمل سختی و شدت ندارد. که در ناز و نعمت پرورش یافته و زیسته است :
کای خواجه ٔ خوب نازپرورد
ره پرخطر است باز پس گرد.
وآن ساده سرین نازپرورد
دانی که بزخم نیست درخورد.
نازپرورد بکر طبع مرا
گم مکن با حجاب بازفرست .
نازت بکشم که نازک اندامی
بارت ببرم که نازپروردی .
ببخشای بر ناله ٔ عندلیب
الا ای گل نازپرورد من .
بهار میوه چو نوروز نازپرورد است
که تا بلوغ دهان برنگیرد از پستان .
نازپرورد تنعم نبرد راه به دوست
عاشقی شیوه ٔ رندان بلاکش باشد.
دل حافظ که به دیدار تو خوگر شده بود
نازپرورد وصال است مجو آزارش .
چه بار است بر جان پردرد من
که خون شد دل نازپرورد من .
نازپرورد هوا با نفس نتواند غزا
زن که باشد لایق معجر چه مرد مغفراست ؟
کای خواجه ٔ خوب نازپرورد
ره پرخطر است باز پس گرد.
وآن ساده سرین نازپرورد
دانی که بزخم نیست درخورد.
نازپرورد بکر طبع مرا
گم مکن با حجاب بازفرست .
نازت بکشم که نازک اندامی
بارت ببرم که نازپروردی .
ببخشای بر ناله ٔ عندلیب
الا ای گل نازپرورد من .
بهار میوه چو نوروز نازپرورد است
که تا بلوغ دهان برنگیرد از پستان .
نازپرورد تنعم نبرد راه به دوست
عاشقی شیوه ٔ رندان بلاکش باشد.
دل حافظ که به دیدار تو خوگر شده بود
نازپرورد وصال است مجو آزارش .
چه بار است بر جان پردرد من
که خون شد دل نازپرورد من .
نازپرورد هوا با نفس نتواند غزا
زن که باشد لایق معجر چه مرد مغفراست ؟