ناربن
لغتنامه دهخدا
ناربن . [ ب ُ ] (اِ مرکب ) درخت انار. (برهان ) (شمس اللغات ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). از: نار (انار)+ بن (ون )= نارون . (حاشیه ٔ برهان چ معین ص 2093). اناربن :
کسی بر ناربن نارد لگد را
که تاج سر کند فرزند خود را.
بهنگام خود گفت باید سخن
که بیوقت برناورد ناربن .
نظامی گر ندید آن ناربن را
به دفتر در چنین خواند این سخن را.
کسی بر ناربن نارد لگد را
که تاج سر کند فرزند خود را.
بهنگام خود گفت باید سخن
که بیوقت برناورد ناربن .
نظامی گر ندید آن ناربن را
به دفتر در چنین خواند این سخن را.