ناداشتی
لغتنامه دهخدا
ناداشتی . (حامص مرکب ) پریشانی . افلاس . (برهان قاطع). بی نوائی . (فرهنگ نظام ). مفلسی . (غیاث اللغات ). فقر. بی چیزی . تنگدستی . تهیدستی . کوتاه دستی . ناتوانی . ناداری . نداشتن :
ز دنیا برم زنگ ناداشتی
دهم باد را با چراغ آشتی .
چون بود آن صلح ز ناداشتی
خشم خدا باد بر آن آشتی .
|| بی شرمی . بی حیائی . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) :
ره ناداشتی را پیشه کردی
گرت نیک آمد آن ناداشتی رو.
به ناراستی دامن آلوده ای
به ناداشتی دوده اندوده ای .
|| بی اعتقادی . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). بی اخلاصی . (غیاث اللغات ).
ز دنیا برم زنگ ناداشتی
دهم باد را با چراغ آشتی .
چون بود آن صلح ز ناداشتی
خشم خدا باد بر آن آشتی .
|| بی شرمی . بی حیائی . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) :
ره ناداشتی را پیشه کردی
گرت نیک آمد آن ناداشتی رو.
به ناراستی دامن آلوده ای
به ناداشتی دوده اندوده ای .
|| بی اعتقادی . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). بی اخلاصی . (غیاث اللغات ).