ناخوانده
لغتنامه دهخدا
ناخوانده . [ خوا / خا دَ / دِ ] (ن مف مرکب ، ق مرکب ) نخوانده . قرائت نکرده . خوانده نشده :
بسی نیز تاریخ ها داشتم
یکی حرف ناخوانده نگذاشتم .
سه جا بوسید و مهر نامه برداشت
وزو یک حرف را ناخوانده نگذاشت .
سر به پیش افکنده بینم قاصد رنجانده را
ظاهراً آورده واپس نامه ٔ ناخوانده را.
خرم آن دم که ز در نامه ٔ دلدار آید
نامه ناخوانده هنوز، ازعقبش یار آید.
|| بی سواد. بی دانش . بی علم . آنکه دانای بر خواندن خط نباشد. (ناظم الاطباء). درس نخوانده . بی سواد. (فرهنگ نظام ). || دعوت نشده . ناطلبیده . (ناظم الاطباء). نطلبیده . بی وعده رفته . (فرهنگ نظام ). غیرمدعو. بدون دعوت . بی وعده :
چو اندر باغ تو بلبل به دیدار هزار آید
ترا مهمان ناخوانده به روزی صد هزار آید.
مرا گفت مهمان ناخوانده خواهی
قمرچهرگانی مقوس حواجب .
مثل زنند که آید طبیب ناخوانده
چو تندرستی تیمار دارد از بیمار.
به سیمین ستون در خم آورد و گفت
که بادات مهمان ناخوانده جفت .
چو دانی که آمد به مهمان فرود
به ناخوانده مهمان بر از ما درود.
چون رطلها رانی گران خیل نشاط از هر کران
همچون خیال دلبران ناخوانده مهمان آیدت .
چنین آب روان بی قدر از آن است
که او ناخوانده هر جانب روان است .
- لوح ناخوانده ؛ صفحه ٔ خوانده نشده . کتاب ناخوانده :
گه از لوح ناخوانده عبرت پذیر
گه از صحف پیشینیان درس گیر.
- امثال :
ناخوانده بخانه ٔ خدا نتوان رفت .
بسی نیز تاریخ ها داشتم
یکی حرف ناخوانده نگذاشتم .
سه جا بوسید و مهر نامه برداشت
وزو یک حرف را ناخوانده نگذاشت .
سر به پیش افکنده بینم قاصد رنجانده را
ظاهراً آورده واپس نامه ٔ ناخوانده را.
خرم آن دم که ز در نامه ٔ دلدار آید
نامه ناخوانده هنوز، ازعقبش یار آید.
|| بی سواد. بی دانش . بی علم . آنکه دانای بر خواندن خط نباشد. (ناظم الاطباء). درس نخوانده . بی سواد. (فرهنگ نظام ). || دعوت نشده . ناطلبیده . (ناظم الاطباء). نطلبیده . بی وعده رفته . (فرهنگ نظام ). غیرمدعو. بدون دعوت . بی وعده :
چو اندر باغ تو بلبل به دیدار هزار آید
ترا مهمان ناخوانده به روزی صد هزار آید.
مرا گفت مهمان ناخوانده خواهی
قمرچهرگانی مقوس حواجب .
مثل زنند که آید طبیب ناخوانده
چو تندرستی تیمار دارد از بیمار.
به سیمین ستون در خم آورد و گفت
که بادات مهمان ناخوانده جفت .
چو دانی که آمد به مهمان فرود
به ناخوانده مهمان بر از ما درود.
چون رطلها رانی گران خیل نشاط از هر کران
همچون خیال دلبران ناخوانده مهمان آیدت .
چنین آب روان بی قدر از آن است
که او ناخوانده هر جانب روان است .
- لوح ناخوانده ؛ صفحه ٔ خوانده نشده . کتاب ناخوانده :
گه از لوح ناخوانده عبرت پذیر
گه از صحف پیشینیان درس گیر.
- امثال :
ناخوانده بخانه ٔ خدا نتوان رفت .