ناخدا
لغتنامه دهخدا
ناخدا. [ خ ُ ] (اِ مرکب )صاحب و خداوند ناو که کنایه از کشتی و جهاز است . (برهان قاطع). خداوند کشتی و جهاز. (ناظم الاطباء). خداوند کشتی را گویند و آن در اصل ناو خدای است . (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). خداوند و مالک کشتی . (از فرهنگ نظام ). || مجازاً راننده ٔ کشتی . (فرهنگ نظام ). و ملاح و فرمانده ٔ کشتی . کشتیبان . ناخفراه . (ناظم الاطباء). رئیس ملاحان در یک کشتی . ملاح . کشتیبان . کشتی کش . بزرگ کشتی . ربان . مهتر ملاحان :
سیاهان براندند کشتی چو دود
که آن ناخدا ناخداترس بود.
کشتی شکستگان را هر موج ناخدائی است .
ناخدا را خضر راهی نیست جز انجم امید
کرد اشک آخر به کویش رهنمایی ها مرا.
مائیم که در بحر فنائیم همه
در کشتی عمر ناخدائیم همه .
بتا دیشب در آن کشتی که بردی بر ((مدا)) ما را
نمیدانم خدامی بردمان یا ناخدا ما را.
کشتی شکست و مردم کشتی فنا شدند
ای ناخدا جواب خدا را چه میدهی .
- امثال :
خدا کشتی آنجا که خواهدبرد
وگر ناخدا جامه بر تن درد.
در کشتی نشستن و با ناخدا جنگیدن .
ما خدا داریم ما را ناخدا در کار نیست .
سیاهان براندند کشتی چو دود
که آن ناخدا ناخداترس بود.
کشتی شکستگان را هر موج ناخدائی است .
ناخدا را خضر راهی نیست جز انجم امید
کرد اشک آخر به کویش رهنمایی ها مرا.
مائیم که در بحر فنائیم همه
در کشتی عمر ناخدائیم همه .
بتا دیشب در آن کشتی که بردی بر ((مدا)) ما را
نمیدانم خدامی بردمان یا ناخدا ما را.
کشتی شکست و مردم کشتی فنا شدند
ای ناخدا جواب خدا را چه میدهی .
- امثال :
خدا کشتی آنجا که خواهدبرد
وگر ناخدا جامه بر تن درد.
در کشتی نشستن و با ناخدا جنگیدن .
ما خدا داریم ما را ناخدا در کار نیست .