ناتمام
لغتنامه دهخدا
ناتمام . [ ت َ ] (ص مرکب ) نابالغ. (غیاث ) (آنندراج ). تمام و کامل نشده . (ناظم الاطباء).ناپخته . نپخته . خام . ناقص . مقابل کامل :
وگر در بازگشتن ناتمام است
به آتش در بماند زانکه خام است .
از طاعت تمام شود ای پسر ترا
این جان ناتمام سرانجام کار تام .
هوس پختن از کودک ناتمام
چنان زشت ناید که از پیر خام .
این دو چیزم بر گناه انگیختند
بخت نافرجام و عقل ناتمام .
چه وصفت کند سعدی ناتمام
علیک السلام ای نبی والسلام .
زنده به مردم مشو ای ناتمام
زنده تو کن مرده ٔ خود رابه نام .
لیکن ناتمام بود در کار پادشاهی . (مجمل التواریخ ). || ناقص . (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).انجام نیافته . تمام و کامل نشده . (ناظم الاطباء). طفیف . (منتهی الارب ). نیمه کاره . غیرتمام . تمام ناشده . به اتمام نرسیده . کامل نشده . نادرست . نابسامان :
زنان در آفرینش ناتمامند
ازیرا خویش کام و زشت نامند.
جهان بی دانش او ناتمام است
فلک با همت او ناسوار است .
هنوز این زیربا در دیگ خام است
هنوز اسباب حلوا ناتمام است .
هراسیدم از دولت تیزگام
که بگذارد این نقش را ناتمام .
همه کارم که بی تو ناتمام است
چنین خام از تمناهای خام است .
ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است
به آب ورنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را.
مهی که از افق طبع بنده طالع شد
به منتهای کمالش نشد مقام هنوز
اگر برابر خورشیدخاطر تو رسد
شود تمام که ماهی است ناتمام هنوز.
شیوه ٔ ارباب همت نیست جود ناتمام
رخصت دیدار دادی طاقت دیدار ده .
شمشیر کشیدی و نکشتی
فریاد ز لطف ناتمامت .
|| جنین صورت نگرفته در رحم . (یادداشت مؤلف ): اعجال ؛ انداختن ناقه بچه ٔ ناتمام را. اطف الناقه ؛ بچه ٔ ناتمام زاد شتر ماده . غیض ؛ بچه ٔ ناتمام افتاده ، جنین سقط شده . شَدَخ ؛ بچه ٔ ناتمام . (منتهی الارب ). || عیب دار. (ناظم الاطباء). بد. نادلپسند. نازیبا. نامطبوع . نامقبول :
مگر که بخل شبی بر کرم شبیخون کرد
چنانکه از صفت ناتمام او زیبد.
چه برنج بی شکر طعام ناتمام بود و غذای نامقبول باشد. (سندبادنامه ص 130). || نادرست : ذرو؛ خطا کردن در سخن و ناتمام گفتن . (منتهی الارب ).
آنکه نداند رقمی بهر نام
به ز فقیهی که بود ناتمام .
- ناتمام کردن و ناتمام گذاشتن ؛ اصغاء. لَهوَجَه . (منتهی الارب ). تمام نکردن . ناقص گذاشتن .نیمه کاره گذاشتن . به انجام نرساندن . کامل نکردن :
به جان مضایقه با دوستان مکن سعدی
که دوستی نبودهرچه ناتمام کنند.
وگر در بازگشتن ناتمام است
به آتش در بماند زانکه خام است .
از طاعت تمام شود ای پسر ترا
این جان ناتمام سرانجام کار تام .
هوس پختن از کودک ناتمام
چنان زشت ناید که از پیر خام .
این دو چیزم بر گناه انگیختند
بخت نافرجام و عقل ناتمام .
چه وصفت کند سعدی ناتمام
علیک السلام ای نبی والسلام .
زنده به مردم مشو ای ناتمام
زنده تو کن مرده ٔ خود رابه نام .
لیکن ناتمام بود در کار پادشاهی . (مجمل التواریخ ). || ناقص . (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).انجام نیافته . تمام و کامل نشده . (ناظم الاطباء). طفیف . (منتهی الارب ). نیمه کاره . غیرتمام . تمام ناشده . به اتمام نرسیده . کامل نشده . نادرست . نابسامان :
زنان در آفرینش ناتمامند
ازیرا خویش کام و زشت نامند.
جهان بی دانش او ناتمام است
فلک با همت او ناسوار است .
هنوز این زیربا در دیگ خام است
هنوز اسباب حلوا ناتمام است .
هراسیدم از دولت تیزگام
که بگذارد این نقش را ناتمام .
همه کارم که بی تو ناتمام است
چنین خام از تمناهای خام است .
ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است
به آب ورنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را.
مهی که از افق طبع بنده طالع شد
به منتهای کمالش نشد مقام هنوز
اگر برابر خورشیدخاطر تو رسد
شود تمام که ماهی است ناتمام هنوز.
شیوه ٔ ارباب همت نیست جود ناتمام
رخصت دیدار دادی طاقت دیدار ده .
شمشیر کشیدی و نکشتی
فریاد ز لطف ناتمامت .
|| جنین صورت نگرفته در رحم . (یادداشت مؤلف ): اعجال ؛ انداختن ناقه بچه ٔ ناتمام را. اطف الناقه ؛ بچه ٔ ناتمام زاد شتر ماده . غیض ؛ بچه ٔ ناتمام افتاده ، جنین سقط شده . شَدَخ ؛ بچه ٔ ناتمام . (منتهی الارب ). || عیب دار. (ناظم الاطباء). بد. نادلپسند. نازیبا. نامطبوع . نامقبول :
مگر که بخل شبی بر کرم شبیخون کرد
چنانکه از صفت ناتمام او زیبد.
چه برنج بی شکر طعام ناتمام بود و غذای نامقبول باشد. (سندبادنامه ص 130). || نادرست : ذرو؛ خطا کردن در سخن و ناتمام گفتن . (منتهی الارب ).
آنکه نداند رقمی بهر نام
به ز فقیهی که بود ناتمام .
- ناتمام کردن و ناتمام گذاشتن ؛ اصغاء. لَهوَجَه . (منتهی الارب ). تمام نکردن . ناقص گذاشتن .نیمه کاره گذاشتن . به انجام نرساندن . کامل نکردن :
به جان مضایقه با دوستان مکن سعدی
که دوستی نبودهرچه ناتمام کنند.