ناامیدی
لغتنامه دهخدا
ناامیدی . [ اُ ] (حامص مرکب ) یأس و بیچارگی و درماندگی . (ناظم الاطباء). خلاف امیدواری . ناامیدوار بودن . نومیدی . نمیدی . یأس . حرمان . قنوط. خیبت :
چو در موی سیاه آمد سپیدی
پدید آمد نشان ناامیدی .
چو گیرد ناامیدی مرد را گوش
کند راه رهائی را فراموش .
سپیده دم ، چو دم بر زد سپیدی
سیاهی خواند حرف ناامیدی .
هر که دانه نفشاند به زمستان در خاک
ناامیدی بود از دخل به تابستانش .
زن از ناامیدی سر انداخت پیش
همی گفت با خود دل از فاقه ریش .
مباد آن روز کز درگاه لطفت
به دست ناامیدی سر بخاریم .
ز کعبه روی نشاید به ناامیدی تافت
کمینه آنکه بمیریم در بیابانش .
- امثال :
امیدها در ناامیدیست .
چو در موی سیاه آمد سپیدی
پدید آمد نشان ناامیدی .
چو گیرد ناامیدی مرد را گوش
کند راه رهائی را فراموش .
سپیده دم ، چو دم بر زد سپیدی
سیاهی خواند حرف ناامیدی .
هر که دانه نفشاند به زمستان در خاک
ناامیدی بود از دخل به تابستانش .
زن از ناامیدی سر انداخت پیش
همی گفت با خود دل از فاقه ریش .
مباد آن روز کز درگاه لطفت
به دست ناامیدی سر بخاریم .
ز کعبه روی نشاید به ناامیدی تافت
کمینه آنکه بمیریم در بیابانش .
- امثال :
امیدها در ناامیدیست .