ناامید
لغتنامه دهخدا
ناامید. [ اُ ] (ص مرکب ) آن که امید ندارد. کسی که رجا ندارد. مأیوس . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). ناامیدوار. خائب . مأیوس . نومید. آیس . قانط. نُمید. یَؤس . مأیوس :
وگر بازگرداندم ناامید
نباشد مرا روز با او سپید.
تنش لرز لرزان بکردار بید
دل از جان شیرین شده ناامید.
به ایرانیان برنتابید شید
دل پهلوانان شده ناامید.
کودکان ناامید گشتند و صیدی راقید نتوانستند کرد. (سندبادنامه ص 335).
سیاه مرا هم تو گردان سپید
مگردانم از درگهت ناامید.
گفت چو هستم ز جهان ناامید
روی سیه بهتر و دندان سفید.
ناامیدم مکن از سابقه ٔ روز ازل
تو چه دانی که پس پرده که خوب است و که زشت .
|| درمانده و بیچاره و لاعلاج . (ناظم الاطباء). || در تداول عام ، محروم . بی نصیب .
وگر بازگرداندم ناامید
نباشد مرا روز با او سپید.
تنش لرز لرزان بکردار بید
دل از جان شیرین شده ناامید.
به ایرانیان برنتابید شید
دل پهلوانان شده ناامید.
کودکان ناامید گشتند و صیدی راقید نتوانستند کرد. (سندبادنامه ص 335).
سیاه مرا هم تو گردان سپید
مگردانم از درگهت ناامید.
گفت چو هستم ز جهان ناامید
روی سیه بهتر و دندان سفید.
ناامیدم مکن از سابقه ٔ روز ازل
تو چه دانی که پس پرده که خوب است و که زشت .
|| درمانده و بیچاره و لاعلاج . (ناظم الاطباء). || در تداول عام ، محروم . بی نصیب .