نااستوار
لغتنامه دهخدا
نااستوار. [ اُ ت ُ ] (ص مرکب ) غیرمحکم . (شعوری ). سست . ناپایدار. بی ثبات نامطمئن . ناخاطرجمع. بی اعتبار: هرط فی الکلام ؛ سخن نااستوار و ردی گفت . امر مُعثَلِب ؛ کاری نااستوار. (منتهی الارب ). سخنی نااستوار، بی اعتبار و نادرست . بندی نااستوار. سست .پیمانی نااستوار، ناپایدار و بی اعتبار :
ببینیم تا گردش روزگار
چه بندد بدین بند نااستوار.
کسی کاستواری نه کارش بود
همه کار نااستوارش بود.
درخت از پی آن بود دیرپای
که پاش از سکونت نجبند ز جای .
گرانسنگ باید چو پولاد گشت
خس است آنکه بازیچه ٔ باد گشت .
- نااستوار کردن ؛ سَفْسَفَة. مَرْدَلَة . (منتهی الارب ).
|| خائن . (السامی فی الاسامی ) (مهذب الاسماء). خوان . (دهّار). خائن و ناقابل آدم . (شعوری ). آدمی که امین نبود. خائن و نمک بحرام . (ناظم الاطباء). خیانتکار. نادرست . غیرامین . غیرمؤتمن :
نیایدش [ شاه را ]دستور نادان به کار
دبیران نادان نااستوار.
ششم گردد ایمن به نااستوار
همی پرنیان جویداز خاربار.
ز نا استواران مجوی ایمنی
چو یابی بزرگی میاور منی .
هر که عهدش سست و شد نااستوار
دور شو از وی مدارش دوستدار.
ببینیم تا گردش روزگار
چه بندد بدین بند نااستوار.
کسی کاستواری نه کارش بود
همه کار نااستوارش بود.
درخت از پی آن بود دیرپای
که پاش از سکونت نجبند ز جای .
گرانسنگ باید چو پولاد گشت
خس است آنکه بازیچه ٔ باد گشت .
- نااستوار کردن ؛ سَفْسَفَة. مَرْدَلَة . (منتهی الارب ).
|| خائن . (السامی فی الاسامی ) (مهذب الاسماء). خوان . (دهّار). خائن و ناقابل آدم . (شعوری ). آدمی که امین نبود. خائن و نمک بحرام . (ناظم الاطباء). خیانتکار. نادرست . غیرامین . غیرمؤتمن :
نیایدش [ شاه را ]دستور نادان به کار
دبیران نادان نااستوار.
ششم گردد ایمن به نااستوار
همی پرنیان جویداز خاربار.
ز نا استواران مجوی ایمنی
چو یابی بزرگی میاور منی .
هر که عهدش سست و شد نااستوار
دور شو از وی مدارش دوستدار.