نائبات
لغتنامه دهخدا
نائبات . [ ءِ] (ع اِ) ج ِ نائبه . رجوع به نائبه شود :
تو مرفه عیش و بدخواهان تو
یافته از نائبات عصر عصر.
او نائب خداست به رزق من
یارب ز نائبات نگهدارش .
ثبات عمر تو باد و دوام عافیتت
نگاهداشته از نائبات لیل و نهار.
گریز نیست کسی را زحادثات قضا
خلاص نیست تنی را ز نائبات قدر.
تو مرفه عیش و بدخواهان تو
یافته از نائبات عصر عصر.
او نائب خداست به رزق من
یارب ز نائبات نگهدارش .
ثبات عمر تو باد و دوام عافیتت
نگاهداشته از نائبات لیل و نهار.
گریز نیست کسی را زحادثات قضا
خلاص نیست تنی را ز نائبات قدر.