میل
لغتنامه دهخدا
میل . [ م َ / م ِ ] (از ع ، اِمص ، اِ) خواهش و آرزو و رغبت . (ناظم الاطباء). رغبت و خواهش . (آنندراج ). خواهش و رغبت دل . (برهان ). توجه و اشتیاق و شوق و عشق . (ناظم الاطباء). توجه و به فارسی با لفظ انداختن و آوردن و دادن مستعمل . (از آنندراج ).توجه . (غیاث ) (برهان ). گراه و گرای . (ناظم الاطباء).گرایش . هوا. رغبت و خواست . رغبت در شخص یا شی ٔ. توجه قلبی . اراده . تمایل . (یادداشت مؤلف ) :
ز آب خرد گر خبرستی ترا
میل تو زی مذهب شاعیستی .
و گر آبی بماند در هوا دیر
به میل طبع هم راجع شود زیر.
میلها همچون سگان خفته اند
اندریشان خیر و شر بنهفته اند.
میل مو و رو و لعلش می کنی ای دل ولی
میل مهر و مهر عشق و عشق خونخور می شود.
لیک میخواهم که ندهد ذوالجلال
از عفاف و عصمتش میل حرب .
وقتی پادشاهی بود که او را به زندقه میل بود. (جوامعالحکایات ج 1 ص 64).
- با کمال میل ؛ در اصطلاح عامیانه با میل و شوق تام ؛ «با کمال میل دعوت شما را قبول می کنم ».
- حیف و میل کردن ؛ خوردن . از میان بردن . بالا کشیدن . تصاحب کردن من غیر حق و صرف کردن : ظلم و جور و حیف و میل روا ندارد. (تاریخ قم ص 189).
- میل داشتن ؛ آرزو داشتن و گراییدن . (ناظم الاطباء) گرایش داشتن . کشش داشتن . خواهانی داشتن :
و گر میل دارد کسی سوی خاک
ببرد ز خورشید وز باد پاک .
هر آن جوهر که هستند از عدد بیش
همه دارند میل مرکز خویش .
طالعش گر زهره باشد در طرب
میل کلی دارد و عشق و طلب .
حکایت بر مزاج مستمع گوی
اگر دانی که دارد با تو میلی .
میل ندارم به باغ انس نگیرم به سرو
سروی اگر لایق است قد خرامان اوست .
چه کار اندر بهشت آن مدعی را
که میل امروز با حوری ندارد.
آنان که به دیدار چنین میل ندارند
سوگند توان خورد که بی عقل خسانند.
وشاقی پریچهره در خیل داشت
که طبعش بدواندکی میل داشت .
- میل کردن ؛ گراییدن . یازیدن . (یادداشت مؤلف ) (لغت فرس اسدی ). انعطاف . تمایل . (یادداشت مؤلف ) :
میل بین کان سرو بالا می کند
سروبین کاهنگ صحرا می کند
میل از این خوشتر نخواهد کرد سرو
ناخوش آن میل است کز ما می کند.
- || خوردن و آشامیدن . (ناظم الاطباء). خوردن در زبان ادبی متداول فارسی ؛ میل بفرمایید. میل کنید.
|| محبت و مهربانی و مهر. (ناظم الاطباء). حب . محبت .(یادداشت مؤلف ). دوستی . هواخواهی . خواهش . توجه . گرایش : آخر بسیار مال بشکست و بسیار دلها سرد گشت و آن میلها و هواخواهیها بنشست . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 261). با هیچیک از ایشان میل و محبتی ندارد.(گلستان ).
به شمشیر از تو نتوانم که روی دل بگردانم
و گر میلم کشی در چشم میلم همچنان باشد.
|| اشتها. || شهوت . (ناظم الاطباء). خواهش نفسانی .
میل شهوت کر کند دل را و کور
تا نماید خر چو یوسف نار نور.
|| خمیدگی . (غیاث ). || انحراف . انحراف و عدول . زور. کژی . (یادداشت لغت نامه ).
- میل از کسی کردن ؛ روی برگردانیدن از وی :
میل از این خوشتر نخواهد کرد سرو
ناخوش آن میل است کز ما می کند.
- میل دادن ؛ اماله . اصغا. اضافة. (یادداشت مؤلف ). متمایل ساختن . برگرداندن و کج ساختن .
- میل کردن از ؛ منحرف شدن از. انحراف جستن از. بگشتن از. فروگردیدن از. (یادداشت مؤلف ).
- || چسبیدن . (یادداشت مؤلف ).
|| (اصطلاح فلسفی ) مبداء حرکت اجسام است به طرف بالا و پایین . میل عبارت است از کیفیتی قائم به جسد قابل شدت و ضعف که اقتضای حرکت کند و متکلمان آن را اعتماد خوانند و دلیل بر وجود میل آن است که ما چون زقی را منفوخ در زیر آب ساکن کنیم از او احساس مدافعه به بالا میکنیم و آن را میل صاعد خوانند و اگر سنگ را در هوا به قسر ساکن کنیم از او احساس مدافعه با زیر می کنیم و آن را میل هابط خوانند. (از نفایس الفنون ). میل طبیعی . ج ، امیال و میول .
- میل ارادی ؛ در اصطلاح فلسفه مبداء حرکت موافق با قصد و اراده است ؛ میل نفسانی . (از فرهنگ علوم عقلی تألیف دکتر سجادی ).
- میل طبیعی ؛ در اصطلاح فلسفه ٔ قدیم مبداء حرکت اجسام است به طرف بالا و پایین . هر جسمی و هر عنصری دارای مرکزی خاص است که متمایل به آن می باشد چنانکه آتش طبعاً به طرف بالاو برخی را به طرف پایین کشاند میل طبیعی گویند.
- میل غریب ؛ میل قسری . رجوع به ترکیب میل قسری شود.
- میل غیرارادی ؛ در اصطلاح فلسفه ٔ قدیم آن است که بدون قصد و اراده انجام گیرد. مقابل میل ارادی .
- میل قسری ؛ در اصطلاح فلسفه ٔ قدیم مقابل میل طبیعی است و آن محرکی است که بواسطه ٔ قاسر خارجی در اجسام حادث شود و اجسام را بر خلاف میل طبیعی آنهاسوق دهد. میل غریب . (از فرهنگ علوم عقلی تألیف جعفر سجادی ).
- میل نفسانی ؛ میل اردای . رجوع به ترکیب میل ارادی شود.
|| مقام بی شعوری و ناآگاهی از اصل و مقصد. (فرهنگ مصطلحات عرفا). || (اصطلاح فلکی ) دوری شمس یا کواکب دیگرباشد از معدل النهار. (یادداشت مؤلف ). میل دوری بوداز معدل النهار سوی شمال و جنوب [ وقتی میل و عرض گفته شود ] و هر گه میل تنها گفته آید آن آفتاب را باشد یا درجه های بروج را از ایراک آفتاب از درجه ها جدا نشود. و اگر میل آن قمر باشد یا آن ستارگان رونده و ثابته چاره نبود از آنکه بدو منسوب کرده آید که گویند این میل فلان است . (التفهیم ص 75).
- میل اعظم ؛ میل بزرگ . میل کلی . رجوع به ترکیب میل بزرگ شود.
- میل بزرگ ؛ میل آفتاب هم میل منطقةالبروج است و اندزه ٔ این میل بزرگ چنانکه ما به رصد یافتیم بیست و سه جزو است و سی و پنج دقیقه . میل اعظم . میل کلی . (از التفهیم ص 76).
- میل شمس ؛ غروب آفتاب . (ناظم الاطباء).
- میل کلی ؛ میل بزرگ . میل اعظم . نهایت بعد دایره ٔ منطقةالبروج از معدل النهار. و آن 23 درجه و 27 دقیقه و 30 ثانیه و نه دهم است . (آنندراج ).
- میل و عرض ؛ میل دوری بود از معدل النهار از سوی شمال و جنوب . و از آن دایره باشد که بر دو قطب معدل النهار بگذرد. و عرض دوری بود از منطقةالبروج سوی شمال یا جنوب و زان دایره بود که بر دو قطب منطقةالبروج بگذرد. (از التفهیم ص 75). محل غایت بعد منطقةالبروج از معدل النهار و مسافت آن بیست و سه و نیم درجه است . (غیاث ).
ز آب خرد گر خبرستی ترا
میل تو زی مذهب شاعیستی .
و گر آبی بماند در هوا دیر
به میل طبع هم راجع شود زیر.
میلها همچون سگان خفته اند
اندریشان خیر و شر بنهفته اند.
میل مو و رو و لعلش می کنی ای دل ولی
میل مهر و مهر عشق و عشق خونخور می شود.
لیک میخواهم که ندهد ذوالجلال
از عفاف و عصمتش میل حرب .
وقتی پادشاهی بود که او را به زندقه میل بود. (جوامعالحکایات ج 1 ص 64).
- با کمال میل ؛ در اصطلاح عامیانه با میل و شوق تام ؛ «با کمال میل دعوت شما را قبول می کنم ».
- حیف و میل کردن ؛ خوردن . از میان بردن . بالا کشیدن . تصاحب کردن من غیر حق و صرف کردن : ظلم و جور و حیف و میل روا ندارد. (تاریخ قم ص 189).
- میل داشتن ؛ آرزو داشتن و گراییدن . (ناظم الاطباء) گرایش داشتن . کشش داشتن . خواهانی داشتن :
و گر میل دارد کسی سوی خاک
ببرد ز خورشید وز باد پاک .
هر آن جوهر که هستند از عدد بیش
همه دارند میل مرکز خویش .
طالعش گر زهره باشد در طرب
میل کلی دارد و عشق و طلب .
حکایت بر مزاج مستمع گوی
اگر دانی که دارد با تو میلی .
میل ندارم به باغ انس نگیرم به سرو
سروی اگر لایق است قد خرامان اوست .
چه کار اندر بهشت آن مدعی را
که میل امروز با حوری ندارد.
آنان که به دیدار چنین میل ندارند
سوگند توان خورد که بی عقل خسانند.
وشاقی پریچهره در خیل داشت
که طبعش بدواندکی میل داشت .
- میل کردن ؛ گراییدن . یازیدن . (یادداشت مؤلف ) (لغت فرس اسدی ). انعطاف . تمایل . (یادداشت مؤلف ) :
میل بین کان سرو بالا می کند
سروبین کاهنگ صحرا می کند
میل از این خوشتر نخواهد کرد سرو
ناخوش آن میل است کز ما می کند.
- || خوردن و آشامیدن . (ناظم الاطباء). خوردن در زبان ادبی متداول فارسی ؛ میل بفرمایید. میل کنید.
|| محبت و مهربانی و مهر. (ناظم الاطباء). حب . محبت .(یادداشت مؤلف ). دوستی . هواخواهی . خواهش . توجه . گرایش : آخر بسیار مال بشکست و بسیار دلها سرد گشت و آن میلها و هواخواهیها بنشست . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 261). با هیچیک از ایشان میل و محبتی ندارد.(گلستان ).
به شمشیر از تو نتوانم که روی دل بگردانم
و گر میلم کشی در چشم میلم همچنان باشد.
|| اشتها. || شهوت . (ناظم الاطباء). خواهش نفسانی .
میل شهوت کر کند دل را و کور
تا نماید خر چو یوسف نار نور.
|| خمیدگی . (غیاث ). || انحراف . انحراف و عدول . زور. کژی . (یادداشت لغت نامه ).
- میل از کسی کردن ؛ روی برگردانیدن از وی :
میل از این خوشتر نخواهد کرد سرو
ناخوش آن میل است کز ما می کند.
- میل دادن ؛ اماله . اصغا. اضافة. (یادداشت مؤلف ). متمایل ساختن . برگرداندن و کج ساختن .
- میل کردن از ؛ منحرف شدن از. انحراف جستن از. بگشتن از. فروگردیدن از. (یادداشت مؤلف ).
- || چسبیدن . (یادداشت مؤلف ).
|| (اصطلاح فلسفی ) مبداء حرکت اجسام است به طرف بالا و پایین . میل عبارت است از کیفیتی قائم به جسد قابل شدت و ضعف که اقتضای حرکت کند و متکلمان آن را اعتماد خوانند و دلیل بر وجود میل آن است که ما چون زقی را منفوخ در زیر آب ساکن کنیم از او احساس مدافعه به بالا میکنیم و آن را میل صاعد خوانند و اگر سنگ را در هوا به قسر ساکن کنیم از او احساس مدافعه با زیر می کنیم و آن را میل هابط خوانند. (از نفایس الفنون ). میل طبیعی . ج ، امیال و میول .
- میل ارادی ؛ در اصطلاح فلسفه مبداء حرکت موافق با قصد و اراده است ؛ میل نفسانی . (از فرهنگ علوم عقلی تألیف دکتر سجادی ).
- میل طبیعی ؛ در اصطلاح فلسفه ٔ قدیم مبداء حرکت اجسام است به طرف بالا و پایین . هر جسمی و هر عنصری دارای مرکزی خاص است که متمایل به آن می باشد چنانکه آتش طبعاً به طرف بالاو برخی را به طرف پایین کشاند میل طبیعی گویند.
- میل غریب ؛ میل قسری . رجوع به ترکیب میل قسری شود.
- میل غیرارادی ؛ در اصطلاح فلسفه ٔ قدیم آن است که بدون قصد و اراده انجام گیرد. مقابل میل ارادی .
- میل قسری ؛ در اصطلاح فلسفه ٔ قدیم مقابل میل طبیعی است و آن محرکی است که بواسطه ٔ قاسر خارجی در اجسام حادث شود و اجسام را بر خلاف میل طبیعی آنهاسوق دهد. میل غریب . (از فرهنگ علوم عقلی تألیف جعفر سجادی ).
- میل نفسانی ؛ میل اردای . رجوع به ترکیب میل ارادی شود.
|| مقام بی شعوری و ناآگاهی از اصل و مقصد. (فرهنگ مصطلحات عرفا). || (اصطلاح فلکی ) دوری شمس یا کواکب دیگرباشد از معدل النهار. (یادداشت مؤلف ). میل دوری بوداز معدل النهار سوی شمال و جنوب [ وقتی میل و عرض گفته شود ] و هر گه میل تنها گفته آید آن آفتاب را باشد یا درجه های بروج را از ایراک آفتاب از درجه ها جدا نشود. و اگر میل آن قمر باشد یا آن ستارگان رونده و ثابته چاره نبود از آنکه بدو منسوب کرده آید که گویند این میل فلان است . (التفهیم ص 75).
- میل اعظم ؛ میل بزرگ . میل کلی . رجوع به ترکیب میل بزرگ شود.
- میل بزرگ ؛ میل آفتاب هم میل منطقةالبروج است و اندزه ٔ این میل بزرگ چنانکه ما به رصد یافتیم بیست و سه جزو است و سی و پنج دقیقه . میل اعظم . میل کلی . (از التفهیم ص 76).
- میل شمس ؛ غروب آفتاب . (ناظم الاطباء).
- میل کلی ؛ میل بزرگ . میل اعظم . نهایت بعد دایره ٔ منطقةالبروج از معدل النهار. و آن 23 درجه و 27 دقیقه و 30 ثانیه و نه دهم است . (آنندراج ).
- میل و عرض ؛ میل دوری بود از معدل النهار از سوی شمال و جنوب . و از آن دایره باشد که بر دو قطب معدل النهار بگذرد. و عرض دوری بود از منطقةالبروج سوی شمال یا جنوب و زان دایره بود که بر دو قطب منطقةالبروج بگذرد. (از التفهیم ص 75). محل غایت بعد منطقةالبروج از معدل النهار و مسافت آن بیست و سه و نیم درجه است . (غیاث ).